۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه
تو همون نیستی که یه روز فیلان
۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه
بوی شیرین به
۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه
از توفیقهای اجباری
امشب که با صدای نامجو شنیدمش، بعد از مدتها یاد این غزل افتادم.
۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه
بزرگِ خاندان
۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه
میخوام تو رودرواسی بذارمش
۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه
۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه
.
۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه
حاضر غایب
۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه
۱۳۹۰ شهریور ۸, سهشنبه
ماها و تابعین ماها
اصفهان یک جایی دارد به اسم خانهی مشروطه. خانهی حاج آقا نورالله نجفی است و مثل اغلب خانههای قدیمی اصفهان کاشی و حوض و پنجرهی چوبی و همین چیزها. من هیچی در مورد آقا نورالله نمیدانستم. دیدنش باعث شد که یک کم راجع بهش و کارهایی که کرده و اتفاقات دور و برش بخوانم. از جمله کارهایش که برام جالب بود ایدهی تحریم جنسهای خارجی و عملی کردنش بود. سال درستش را پیدا نکردم، شاید حدود 1320 هجری قمری. متن اطلاعیه هم به نظرم جالب توجه است.
این خدام شریعت مطهره متعهد و ملتزم شرعی شدهایم که:
اولا: قبالجات و احکام شرعیه باید روی کاغذ ایران بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمینویسیم. قباله و حکمی هم که روی کاغذ دیگر نوشته بیاورند امضا نمینماییم. حرام نیست کاغذ غیرایرانی و کسی را مانع نمیشویم. ماها به این روش متعهدیم.
ثانیا: کفن اموات اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچههای دیگر ایرانی باشد، متعهد شدهایم بر آن میت ماها نماز نخوانیم. دیگری را برای اقامه صلاة بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.
ثالثا: ملبوس مردانه جدید، که از این به بعد دوخته و پوشیده میشود، قرار داریم مهما امکن هر چه بدلی آن در ایران یافت میشود، لباس خودمان را از آن منسوج بنماییم. تابعین ماها نیز کذالک. و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد.
رابعا: میهمانیها، بعد ذلک ولو اعیانی باشد چه عامه چه خاصه باید مختصر باشد، یک پلو و یک خورش و یک افشره. اگر زیاد بر این کسی تکلف دهد، ماها را محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیر به همین روش میهمانی مینماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.
خامسا: وافوری و اهل وافور را احترام نمیکنیم و به منزل او نمیرویم. زیرا ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن محسوس و مسری است. خانوادهها و ممالک را به باد داده. بعد از این هر که را فهمیدهایم وافوری است به نظر توهین و خفت مینگریم.
آیتالله آقا نجفی، آیتالله حاج آقا نورالله، آیتالله محمد حسین فشارکی، آیتالله شیخ مرتضی ریزی، رکنالملک، میرزا محمد تقی مدرس، سید محمد باقر بروجردی، میرزا محمد مهدی جویبارهای، سید ابوالقاسم دهکردی، سید ابوالقاسم زنجانی، آقا محمد جواد قزوینی
۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه
زنده رود
زاینده رود خشک خشک است. زمین کف رودخانه قاچ خورده از تشنگی. این چند وقت که اصفهان بودم دیدم مردم خیلی دلشان از خشکی رودخانه خون است. تا حرف زایندهرود میشود آه از نهادشان بلند میشود. هر کسی هم در بارهی خشکی نظری دارد. آب را میبرند یزد و رفسنجان. هیچیش به اصفهان نمیرسد. سفرهای استانی هر کسی رفته به رئیس جمهور گفته آب ندارم برای کشاورزی و زمینم مانده روی دستم، از سرچشمه یک بخشی از رودخانه را دادهاند بهش. میخواهند مترو را از زیر رودخانه رد کنند و میترسند که زمین نشست کند. همین دم سی و سه پل یک جا نشست کرده زمین. خلاصه که همین جور تئوری دهان به دهان میگردد. هیچ کسی هم نمیآید توضیح بدهد چه خبر است و ماجرا چیست. من دوست دارم ببینم مردم چی فکر میکنند در مورد خشکی رودخانه. امشب سوار تاکسی شدیم. راننده آقای مسن حدود شصت سالهای بود. ازش پرسیدم «شما که اصفهانی هستین هیچ یادتون میاد رودخونه خشک شده باشه. یه سال یا چند ماه؟» خیلی سریع و بدون شک و تردید جواب داد «نخیر. هیچ وقت. آب رودخونه کم و سست میشد ولی هیچ وقت من ندیدم خشک شده باشه. حتی بعضی وقتا آب این قدر زیاد بود میومد بالا تا سطح پلها. مثلن من شنیدم ولی خودم یادم نمیاد که هفتاد هفتاد و پنج سال قبل آب رودخونه خیلی زیاد بوده. این قدر که از دهنهی پلها هم بالاتر اومده بوده و رسیده بوده روی سطح پلها. بابام و عمهم رفته بودن تخت فولاد سر قبر چند تا فامیل. بعد برگشتنی از پل رد میشدن. آب این قدر زیاد بوده و شدت داشته که عمهم رو میبره. بابام هر چی تلاش و تقلا میکنه اینو نجاتش بده نمیتونه. آب میبرتش. چند روز بعد نعششو اطراف اصفهان اطراف رودخونه پیدا کرده بودن. یعنی میخوام بگم بعضی سالا آب این قدر زیاد میشده. کمی داشته ولی خشکی نه.» من دهانم باز مانده بود. تو کف روایت بودم. عمه را آب برد و عمه مرد. این چه جور خاطره و حکایتی بود. من یک سوال پرسیدم رودخانه خشک میشده یا نه. تو چرا جواب دادی و این قدر جدی گرفتی خب؟ بعد هیچ خاطرهی خوب و شادی نداشتی از آب رودخانه؟ باید این قصهی تلخ را تعریف میکردی و تصویر دختر روان روی سطح آب را میگذاشتی برای من؟
۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه
دورِ هم
۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه
اعترافات آدمی که چشمش گاهی به مردم است
۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه
اصلن نرو و نیا که گربه شاخت میزند به هر حال
۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه
۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه
Just the possibility
Revolutionary Road
۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه
که به جان کشتمش و به جان دادمش آب، سرکارمان گذاشت
۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه
به زندگی عادی خوش آمدید
۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه
روز نو میشود
«یه جا کشک یه جا دوغه
غم و غصه دروغه
میخندن همه قاه قاه
چه قد خوبه خدایا»
آنها آن بالا روی سن با لباسهای رنگینکمانیشان میخواندند و دست میزدند. من خوشحال از تاریکی سالن جلوی دهانم را گرفته بودم و هایهای گریه میکردم. نمیدانم چرا امیدوار بودم باور کرده باشند که غم و غصه دروغ است.
میدانم که غم و غصه دروغ نیست. هیچ وقت نبوده است. دل هیچ کس هیچ وقت خالی از درد و غم نبوده است. ولی وقتهایی هست که غم و غصه همگانی است. خودش را فرو میکند توی چشم آدم. توی هوایی که نفس میکشی پخش شده و حتی نمیشود ساعتی فراموشش کرد یا وانمود کرد نیست.
دوست دارم تا روزی که غم و غصه کمی عقب بکشد، چیزهای کوچکی پیدا کنم و دلم را بهشان خوش کنم و شادی را زنده نگه دارم و در حد توانم تلاش کنم غم و غصه دروغ به نظر برسد.
سال جدید به همهی کسانی که این جا را میبینند مبارک. از این بین دلم میخواهد به دردمندان بگویم حواسم بهشان هست و امیدوارم به آنها مبارکتر و آسودهتر باشد.
۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه
کو پس؟
۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سهشنبه
خط اتوبوس درخواستی نبود؟
۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه
ویراستارِ درون
خلاصه گمانم این مرض جدیدی است که امیدوارم زودتر از شرش خلاص شوم.