۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

.

موقع خداحافظی مثل همیشه بغلم کرد و پیشانیم را بوسید ولی مثل همیشه سفارش‌های مختلف نکرد. فقط خیلی ساده و معمولی گفت به امید دیدار بابا. با تشدید روی میم و خیلی امیدوارانه. دلم می‌خواست هیچ چیز دیگری توی دنیا نبود و من همان جا می‌ماندم.
انگار یک بندی توی دلم پاره شده و چیزی از دلم همان جا جا مانده.

هیچ نظری موجود نیست: