۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

بزرگِ خاندان

این چند خط در مدح و رثای گوگل ریدر، گودر، است. شما یا گودری بوده‌اید که خب در این صورت الان هم درد ایم و کسی به کسی سر سلامتی خاصی نمی‌دهد. یا گودری نبوده‌اید که لابد این‌ها برایتان طنز یا دست کم بدون معنی است.
این گوگلی‌ها هی گفتند داریم می‌خواهیم ببندیم و من هم باور نکردم و گفتم در این دریای کامپیوتر و شبکه و اینترنت -سطح سواد و درک من از اینترنت قابل توجه است- این گودر کم خرج طفلک جای کسی را تنگ نکرده و کسی بهمان کاری ندارد. احتمالی هم می‌دادم که تهدیدشان واقعی باشد و تصمیم گرفتم گودرو ترکش کنم و صبحا برم رودخونه ورزش کنم و صبح‌ها واقعا رفتم باشگاه و شب‌ها نشستم پای منقل گودر. حالا امروز صبح پا شدم و دیدم ناگهان چه قدر زود دیر شد و بستند طفلی را. یک جوری هم بسته‌اند که انگار اصلا کلا ما هیچ وقت آن جا نبوده‌ایم و فقط خیال می‌کردیم که گودر وجود دارد. انگار نه انگار ما عمری آن جا بودیم و آن همه حرف زدیم و معاشرت کردیم و دوست و رفیق داشتیم. هیچ ردی از دوست و آشنا برامان باقی نگذاشتند. راستش من در چهار سال گذشته حال مبسوطی با گودر کرده بودم و در دو سال گذشته عمری پایش صرف کرده بودم. یک سری دوست و آشنا داشتم آن جا که بعید است بیرون از آن پیداشان کنم و حتی اگر پیداشان کنم آن حال گودر را نمی‌دهد. یک سری هم بودند که دوست و آشنای خاصی نبودیم با هم و من صرفا نوت‌ها و کامنت‌هاشان را می‌خواندم و می‌خندیدم یا ناراحت می‌شدم.
آن همه عکس لباس و غذا که آن جا می‌گذاشتیم و با هم راجع بهشان حرف می‌زدیم را چه کنیم.
راستی در نتیجه‌ی محدود شدن گودر، ستون پیش‌نهاد کنار این جا هم تعطیل شد.

۲ نظر:

مامان و بابا گفت...

منم افسوس گوگل ریدر شما رو می خورم.

Nazanin گفت...

:(
منو بگو که تازه کارم تو مملکت غربت، دلمو خوش می کرد این ریدر.. نمی خاممم برم گوگل پلاس. به من چه. دوستش ندارم...
دوباره وبلاگ می خونم.
شاید منم صبح ها برم بدوم. البته ربطی به گودر نداره من شبا گودر می خوندم.
همین جوری.