۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

بهاری دیگر آمده است

به این فکر می‌کنم که ما آدم‌ها الکی منتظر بهانه‌ای برای شروع ایم. برای دل خوش بودن و امیدوار بودن. هر چند که این شروع‌ها خیلی واضح قراردادی باشند، باز ما محتاج این هستیم که نفسمان را حبس کنیم و هزار تا فکر خوب کنیم و تصمیم بگیریم و امیدوار شویم و بعد نفسمان را ول کنیم و شروع کنیم.
سال نو به هر کسی که این جا را می‌بیند مبارک. روزهای خوشی پیش روی همه‌تان باشد. پیش روی همه‌مان.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

دو قدم مانده به فلان

حدود بیست و چهار ساعت دیگر به تمام شدن این سال و شروع سال تازه مانده. خانه‌ی ما در نامرتب‌ترین حالت خودش در چند ماه اخیر به سر می‌برد. هر چیزی که فکرش را بکنی کف هال ریخته. حتی شمردنشان طول می‌کشد. من احساسم این است که در این بیست و چهار ساعت باقی‌مانده معجزه می‌کنم. خانه را مثل دسته گل می‌کنم. خودم را می‌دهم دست خانم بند و ابرو و چیتان و خوش‌گل تحویل می‌گیرم. یخچال را مثل قطعه‌ای از بهشت، پر و هیجان‌انگیز و خوش‌مزه می‌کنم.
عوض شروع کردن هر کاری نشستم این جا و گودرم را مثل دسته گل تمیز و خالی کردم. چشمم به این است که شاید چند نفر دیگر شب عیدی برگردند خانه‌شان. دلم خوش از آمدن آدم‌های دور و نزدیک است. دلم خوش از رفتن سال کهنه است. سالی که همه‌مان را خسته و کلافه کرده. سالی که انگار گولمان زد. با امید شروع شد و با درد ادامه پیدا کرد و همه‌مان را منتظر رفتنش کرد.