۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

یادی کنیم از مترجم‌های کتاب‌های جیبی

نوجوان بودم و کتاب می‌خواندم. گاهی توی قصه‌ها در توصیف آدم فقیره‌ی قصه، کنار لباس‌های کهنه و مندرس می‌نوشت عطر ارزان‌قیمت. یا وقتی داشت از آدم تازه به دوران‌رسیده‌ای حرف می‌زد مثلا مباشر یک ارباب پول‌دار، باز می‌گفت عطر ارزان‌قیمت. دروغ چرا. آن وقت‌ها برام فقط یک کلمه بود. مثل رنگ بلوطی موهای دختر قصه که همه عاشقش می‌شدند. یا قرمز اخرایی برگ درخت‌ها. تصوری نداشتم که عطر ارزان‌قیمت چیست و گران قیمت چیست و چه فرقی دارند با هم. عطر عطر بود برام. لابد نوجوان‌هایی هم بودند که این چیزها را می‌فهمیدند. من جزوشان نبودم. به نظر من آدم ها یا عطر زده بودند یا نزده بودند. گذشت. بزرگ شدم. آدم دیدم. رنگ دیدم. بو کشیدم. طول کشید تا بفهمم بویی که دختر عموی تنگ‌دست لپ‌گلی خنده‌رویم وقتی بغلش می‌کنم و با هم می‌خندیم می‌دهد، بوی عطر ارزان‌قیمت است.

هیچ نظری موجود نیست: