۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

از توفیق‌های اجباری

چهارم دبیرستان بودیم. باید متن‌های عربی را بهتر از خود عرب‌ها تجزیه و ترکیب می‌کردیم. الان درست یادم نیست ولی گمانم ترکیب این بود که بفهمیم هر کلمه در جمله چه نقشی دارد و اِعراب درستش چی هست و چرا و تجزیه هم این بود که بفهمیم اصل کلمه چی بوده و چه طوری این شکلی شده. کنار آن همه دل‌زدگی از خواندن متن‌های بی‌مزه‌ی عربی کتاب‌های درسی و بی‌حوصلگی موقع تجزیه و ترکیب، این کار یک فایده هم داشت. چشم آدم را در دیدن متن تیز می‌کرد. می‌خواندم و تقریبا می‌فهمیدم چی می‌خوانم و قشنگ می‌شد. آن وقت‌ها متن عربی خوبی دم دستم نبود که خواندنش کیف داشته باشد. فقط غرل‌های فارسی که قسمت‌هاییش عربی بود و قبلش همیشه حرصم را در می‌آورد، بود. می‌خواندم و به نظرم قشنگ بود و خوب با هم جفت شده بود و لذت می‌بردم. یکی از دل‌انگیزترین‌هاشان در آن سال کنکوری، این غزل حافظ بود «از خون دل نوشتم نزدیکِ دوست نامه/اِنّی رأیتُ دَهراً مِن هجرکَ القیامة»
امشب که با صدای نام‌جو شنیدمش، بعد از مدت‌ها یاد این غزل افتادم.

هیچ نظری موجود نیست: