چهارم دبیرستان بودیم. باید متنهای عربی را بهتر از خود عربها تجزیه و ترکیب میکردیم. الان درست یادم نیست ولی گمانم ترکیب این بود که بفهمیم هر کلمه در جمله چه نقشی دارد و اِعراب درستش چی هست و چرا و تجزیه هم این بود که بفهمیم اصل کلمه چی بوده و چه طوری این شکلی شده. کنار آن همه دلزدگی از خواندن متنهای بیمزهی عربی کتابهای درسی و بیحوصلگی موقع تجزیه و ترکیب، این کار یک فایده هم داشت. چشم آدم را در دیدن متن تیز میکرد. میخواندم و تقریبا میفهمیدم چی میخوانم و قشنگ میشد. آن وقتها متن عربی خوبی دم دستم نبود که خواندنش کیف داشته باشد. فقط غرلهای فارسی که قسمتهاییش عربی بود و قبلش همیشه حرصم را در میآورد، بود. میخواندم و به نظرم قشنگ بود و خوب با هم جفت شده بود و لذت میبردم. یکی از دلانگیزترینهاشان در آن سال کنکوری، این غزل حافظ بود «از خون دل نوشتم نزدیکِ دوست نامه/اِنّی رأیتُ دَهراً مِن هجرکَ القیامة»
امشب که با صدای نامجو شنیدمش، بعد از مدتها یاد این غزل افتادم.
امشب که با صدای نامجو شنیدمش، بعد از مدتها یاد این غزل افتادم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر