یک ساعتی میشود که دو تا یاکریم از نردههای حفاظ پنجرهی آشپزخانه آمدهاند تو و دارند خودشان را به در و دیوار میکوبند. رفتم پنجرهی آشپزخانه را باز کنم. اولین بار این قدر ترسیدند که بیخیال شدم. حالا نیم ساعت است که دو تا پنجره را باز کردهام. ولی باز هم یکیشان نشسته روی لبهی پنجرهی سوم و یکی روی کابینت بالایی. نمی دانم چرا از آن دو تا بیرون نمیروند. انصافا حیوانهای خنگی هستند.
پ.ن1: بالاخره آن یکی پنجره با هم باز کردم و این زوج دربند آزاد شدند.
پ.ن2: مشهدیها بهش میگویند موسی کو تقی. این دفعه که صداشان را میشنوید سعی کنید با همان آهنگ بگویید موسی کو تقی.
پ.ن1: بالاخره آن یکی پنجره با هم باز کردم و این زوج دربند آزاد شدند.
پ.ن2: مشهدیها بهش میگویند موسی کو تقی. این دفعه که صداشان را میشنوید سعی کنید با همان آهنگ بگویید موسی کو تقی.