۱۳۸۶ مرداد ۲۰, شنبه

شنیدن کی بود مانند دیدن

کتاب تنهایی پرهیاهو را برداشتم که بخوانم. تازگی گاهی مقدمه‌ی کتاب را هم می‌خوانم. کتاب را بهومیل هرابال نویسنده‌ی تقریبا معاصر چک نوشته و پرویز دوایی آن را از همین زبان ترجمه کرده است. ظاهرا این آقای دوایی (که من تا به حال فکر می‌کردم فقط منتقد سینما است.) بیش‌تر از سی و پنج سال است که در چک زندگی می‌کند و بسیار دل‌بسته‌ی آن جا است. در این مدتی که در پراگ زندگی می‌کند، همه‌ی سفرهایش را شب رفته و برگشته و روزها سعی کرده جایی نرود تا «جایی جز پراگ را نبیند و به این شهر عزیز و معصوم خیانت نکند.»
یک نفر دیگر (مرتضی کاخی) برای کتاب مقدمه‌ای نوشته است. ظاهرا کاخی چند سالی در سفارت ایران در پراگ کار می‌کرده است. در مقدمه حرف‌هایی گفته و توصیف‌هایی از پراگ کرده که من بعد از خواندنش نتوانستم متن اصلی کتاب را شروع کنم. دلم می‌خواست چشمانم را ببندم و بعد که باز کردم در پراگ باشم؛ آن هم پراگ سال 1980؛ نهایتا. کاخی در مقدمه نوشته خانم مستخدم سفارت ایران در پراگ ازش خواسته که سفارشش را پیش سفیر بکند. چون نمی‌تواند در یک مهمانی خاص حاضر شود. کاخی دلیلش را می‌پرسد. جواب می‌دهد چون از دو سال پیش بلیتی برای تئاتری رزرو کرده‌ام و اگر نتوانم آن شب بروم دیگر نمی‌توانم آن تئاتر را ببینم. تئاتر دهمین اجرای هملت شکسپیر بوده است که طرف دوست داشته ببیند.
در ادامه‌ی خواب‌های قبلی، کاش امشب خواب پراگ را ببینم. اگر نشد فردا در فلیکر می‌گردم و چند تا پراگی پیدا می‌کنم و عکس‌هاشان را می‌بینم.
اگر توانستم کتاب را بخوانم، ازش چیزی می‌نویسم.

هیچ نظری موجود نیست: