۱۳۸۶ اردیبهشت ۸, شنبه

امنیت؟

_ ازمتروی عباس‌آباد تا محل کارم را پیاده می‌روم. چندین بار کسی را دیده‌ام که کمی بعد از استان‌داری چاقوی ضامن‌دار و قمه می‌فروشد.
_ پشت چراغ قرمز جنت‌آباد همت باتوم می‌فروشند.
_ گوشی موبایل هم‌کارم را روز روشن در خیابان فاطمی از بغل گوشش زده‌اند. گفت جرات نکرده کاری کند چون موتورسوار چاقو داشته است.
_ دوربین دیجیتال دوستم را از دوشش وسط روز در خیابان مطهری موتورسواری زده بود.
_ محل کار من در کوچه‌ی بن‌بستی است که سرش بیمارستان و دادسرا است و تا انتها هم اداری است. خودم دیدم که موتوری کیف خانمی را ساعت ده صبح از شانه‌اش قاپید و رفت.
_ کنار دانشکده‌ی مدیریت دانشگاه صنعتی شریف، کوچه باغی بود که محل رفت و آمد دانش‌جوها بود. ساعت یک ظهر چاقو را گذاشته بودند زیر گلوی دانش‌جویی و کیفش را خالی کرده بودند. زنگ زده بود به پلیس. جوابش داده بودند که اگر دست‌گیرش کرده‌ای بیاییم.
_ از خانه‌ی ما تا اولین سوپری و بقالی پنج دقیقه راه است و تا اولین موادفروش کم‌تر از دو دقیقه. محل کارم هم فرقی نمی‌کند. فقط سوپرش دورتر است.

هر کداممان خیلی از این چیزها را دیده‌ایم یا برامان پیش آمده است. پلیس ما بودجه و نیرویی ندارد که به این چیزهای واضح و روشن برسد. فقط می‌تواند در خیابان به اندازه‌ی آستین تو یا قد مانتوی من توجه کند. لابد گمان می‌کند اگر من خودم را در کیسه‌ی سیاهی بپیچم دیگر کسی مال کسی را نمی‌دزدد و کسی را نمی‌کشد.

هیچ نظری موجود نیست: