دوست من دختر جوانی شاغلی است. بیکار و علاف نیست که در خیابان برای خودش بچرخد. گرچه که آن هم جرمی نیست و ایرادی ندارد. دو سال پیش تابستان، غروب بعد از خرید دم پاساژ گلستان به جرم بدحجابی گرفتنه بودندش. شب را در بازداشتگاه وزرا نگهش داشته بودند. میگفت تا صبح نخوابیده است. چند خانم دیگر هم با او در یک جا بودهاند.اغلبشان معتاد بودهاند و تمام مدت فحشهایی میدادهاند که در عمرش نشنیده بوده است. میگفت نه توانستنم بخوابم و نه جرات داشتم چشمانم را باز کنم. همان طور نشسته و تکیه به دیوار ادای خوابیدن درآوردم تا صبح شد. صبح برده بودندش دادسرای خانواده (منکرات؟) تا قاضی به پروندهاش برسد. بعد از نصیحت و توصیه به رعایت حجاب برای حفظ امنیت و اعتبار خودش، جریمهی نقدی کرده بودش. گفت همهی کارهام که تمام شد، زدم بیرون. شنیدم که سربازی که از بازداشتگاه آورده بودم پشت سرم صدام میکند. برگشتم ببینم چه کار دارد. دیدم میگوید «خانوم شماره بدم زنگ میزنی» دوستم میگفت هاج و واج بودم و مانده بودم که چه بگویم. نمیدانستم فیلم میبینم یا واقعیت است. گفتم بده زنگ میزنم. شماره را که داد گفتم کجاست اینجا. گفت کلانتری.
با چه نیروهایی میخواهند امنیتمان را تأمین کنند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر