دانشجو که بودم و جوانتر، چند سالی میرفتم باشگاه دانشگاه (در واقع سالن تربیت بدنی) و بدمینتون بازی میکردم. آن موقع به نظرم میآمد اغلب دخترهای جوانی که توی سالن میبینم قشنگ اند. حتی خیلی قشنگ. چشمهای همهشان برق میزد و گونههاشان سرخی قشنگی داشت. لبها و حتی چشمها میخندید. وقتی که میپریدند هوا تا توپی را بگیرند، انگار توی هوا شادی اسپری میکردند. گاهش حتی دوست داشتم بروم سالن و فقط تماشایشان کنم. که دارند میپرند هوا؛ جیغ میزنند که به یارشان بگویند توپ را میگیرند؛ حتی وقتی که توپ را نگرفته بودند و آهِ کوتاه و عمیقی میکشیدند هم، باز همه چیز قشنگ و شاد بود. حالا سالهایی گذشته از وقتی که من دیگر نرفتهام سالن تا بدمینتون بازی کنم. گاهی دلم برای آن زیبایی چهرهها تنگ میشود. چشم میگردانم که شاید جایی ببینمش. لااقل شبیهش را. توی اتوبوس همت شریعتی آنهایی را که با موبایل صحبت میکنند و حواسشان نیست تماشا میکنم، توی آریاشهر به قیافهی آنهایی که توی مغازه اند یا پشت ویترین نگاه میکنم، سر کلاس زبان میروم توی نخ چهرهها و نگاهها. کمیاب است. خیلی کمیاب.
۴ نظر:
in khatere ke gofti male che sali st?
آره... همه چهرهها، جعلی شده...
عدد بده (صفر؟)
یکی از بهترین و لذت بخش ترین لحظات زندگی من هنوز هم دید زدن جماعت اناثه. حتی مسن هاشون هم زیبا اند. گرچه قبول دارم اگه یه کم بی خیال رنگ و لعاب می شدند و بکرتر بودند بیشتر حال می کردم. ولی به هر حال کمی از خودخواهیم کم می کنم و می گم که هنوز هم به نظرم همه شون عالین. عالی!
ارسال یک نظر