لذیذ کافهای بود توی خیابان حمرا، بیروت. کنار همهی کافههای جورواجور دیگر آن خیابان. مثل همهشان بیرون توی پیادهرو هم صنلی داشت. شب اول یا دوم بود که همین طور اتفاقی نشستیم پشت یکی از میزهاش چای بخوریم. گارسونهاش همه جوان بودند، خیلی جوان حتی. پسر جوانی آمد و سلام کرد و با لبخند اسمش را گفت و منو را داد و رفت. گفت کاری داشتید صدایم کنید. منو را نگاهی کردیم و بعد از یک روز بی چای ماندن، چای خواستیم. رفت و با قوری و دو تا فنجان و یک جعبهی چوبی برگشت که یک عالم چای کیسهای مدل به مدل داشت. ما دو تا خارج ندیده و هیجانزدهی جعبهی خوشگل و کیسههای رنگی چای بودیم. هر کدام یک مدل چای برداشتیم و مشتاق چشیدن مزهی چای جدید مشغول شدیم. هوا خوب بود و زمین قشنگ و ما دو تا آسوده. خوش گذشت بهمان.
از فردا هر شب آخر وقت قبل از هتل، یک سر میرفتیم لذیذ چای با طعم جدید بخوریم و نفس تازه کنیم و ببینیم کدامیک از آن چند دختر و پسر جوان برایمان چای میآورند. یکیشان دختری بود با صورت گندمی و موی مشکی دم اسبی که برق چشمهاش، برق موهاش را کم میکرد. اسمش سمر بود. من شک داشتم چه طور نوشته میشود و کدام سمر است و ازش پرسیدم. بعد بهش گفتم در فارسی هم اسمی شبیه همین معنی را داریم و حتی اسم خودش را هم روی دخترها میگذاریم. دو سه باری او برایمان چای آورد. شب آخری فکر کردم حیف که دیگر نمیبینمش. با آن تند تند کار کردنش و آن دقتش وقت ثبت سفارشها توی سیستمشان و لبخند خیلی خیلی زندهاش. بهش گفتیم داریم میرویم و ازش خداحافظی کردیم.
امشب یک دفعه یادش افتادم. یاد همهی آن خیابان شلوغِ آرام و صورت سمر. دلم تنگ شد.
از فردا هر شب آخر وقت قبل از هتل، یک سر میرفتیم لذیذ چای با طعم جدید بخوریم و نفس تازه کنیم و ببینیم کدامیک از آن چند دختر و پسر جوان برایمان چای میآورند. یکیشان دختری بود با صورت گندمی و موی مشکی دم اسبی که برق چشمهاش، برق موهاش را کم میکرد. اسمش سمر بود. من شک داشتم چه طور نوشته میشود و کدام سمر است و ازش پرسیدم. بعد بهش گفتم در فارسی هم اسمی شبیه همین معنی را داریم و حتی اسم خودش را هم روی دخترها میگذاریم. دو سه باری او برایمان چای آورد. شب آخری فکر کردم حیف که دیگر نمیبینمش. با آن تند تند کار کردنش و آن دقتش وقت ثبت سفارشها توی سیستمشان و لبخند خیلی خیلی زندهاش. بهش گفتیم داریم میرویم و ازش خداحافظی کردیم.
امشب یک دفعه یادش افتادم. یاد همهی آن خیابان شلوغِ آرام و صورت سمر. دلم تنگ شد.
۶ نظر:
من از لبنان، صخرةالانتحارش رو يادمه و قهوه خوشمزهاي كه هولهولكي در كنارش خورديم... هوس ديدن آبهاي مديترانه كردم!
کافه هنر رفتهای؟ همان که توی کوچه بغلی سینما سپیده است. در آنجا هم چای که سفارش بدهی، پسرکی با یک بغل کیسهی طعمدار به سراغت میآید و تو میتوانی یکی انتخاب کنی!
rafte boodam yeki az in B&B hay nimegen holland
ro menoy sobhane dahtay chi ba tam mokhtalef bood va chon nemitonestam hamash o emtehan konam dar yek forsat moghtazi hamash o kesh raftam ta sar sabr bebinam chi be chie
سمر، قند داشت؟!
به ناشناس: لذیذ قند نداشت. شکر توی لولهی کاغذی داشت. شکر سفید و شکر قهوهای (به گمانم البته) داشت. من قند در لبنان ندیدم.
دیده بودیم به جای سمر، قند داشتن رو اما برعکسش رو نه...:)
ارسال یک نظر