معاشرتدانم پر شده. این روزها زیاد معاشرت میکنم؛ مجازی و حقیقی. ولی انبان دوستیم خالی خالی است. آنهایی که به نظرم دوست میآیند یا هنوز تصورم از دوست آنها هستند، جغرافیایی یا جز آن دور شدهاند. در چهار طرف دنیا، در اقلیمهای آب و هوایی و ساعتهای مختلف پراکندهاند. و بدتر این که بعضی در همین شهر اند ولی باز انگار دور ایم. اینهایی هم که نزدیک اند و معاشرت میکنیم، خیلی خوب و مهربان و گرم اند. معاشرت میکنیم و خوش میگذرد و میخندیم. همین. برای بعدش چیزی نمیماند انگار. حرفی، یادی، دلتنگیای. هیچ. مشکل این است که انگار من شاهد صحنههایی ام. سازندهشان نیستم. درشان دخیل نیستم. انگار فیلمی میبینم که آدمهایی با هم حرف میزنند و میخندند و بعدش فیلم تمام میشود. چیزیش مال من نیست. دلم با فیلم نیست.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
نگران نباش. همين معاشرت ها هم كم كم تبديل مي شوند به دوستي و آن وقت بعد از چند سال به اين ها هم دلبسته مي شوي.
کاش من دوستت بودم. حتا به اندازه یک روز عصر که با هم قدم بزنیم توی خیابان های درختی. حتا اگر حرف هم نزنیم
حسرت نبودن اونهايي كه از لحاظ جغرافيايي دورند هم فايدهاي نداره چه بسا وقتي برميگردن همونهايي كه ميشناختي نباشن. ميترسم بگم همشون عوض ميشن شايد يك نفر استثنا باشه
ههمه مون اين روزا اين جوري هستيم. شايد داريم سعي ميكنيم جاي خاليه اونايي رو كه بايد باشن و نيستن را اين جوري پر مي كنيم.
غصه نخور. همين شاد بودن ها خوبه.هر چند گذراست.
ارسال یک نظر