بیست و سه ساله است. زیبا است. نقاشی میکشید. هنوز هم گاهی شاید طرحی بکشد. دوست دارد عکس بگیرد. گرافیک خوانده است. خواسته فوقلیسانس معماری امتحان بدهد. شوهرش دفترچهی ثبتنام و کتابهاش را پاره کرده. گفته اول بچهدار شوند و بچه را از آب و گل دربیاورد بعد اگر شد درس بخواند. شوهرش دوست ندارد او راه بیفتد توی خیابان و بیابان تا عکس بگیرد. چون در این صورت مردم به او توجه میکنند. پیشنهاد میکند که در خانه نقاشی کند. شوهرش دوست ندارد او کار کند. چون به پولش احتیاجی ندارند. چون او خوشگل است و همهی مردها نگاهش میکنند. شوهرش گفته از باطن پلید همهی مردها باخبر است و میداند که به زنها چه طور نگاه میکنند. شوهرش یکی دو بار او را کتک زده و بعد ازش عذرخواهی کرده. شوهرش دیروز به او زنگ زده و وقتی فهمیده خانه نیست سریع خودش را به او رسانده، فحشش داده و از آن مغازهی کپی و پرینت هلش داده بیرون. تا توی ماشین سرش داد زده. همه در خیابان نگاهشان کردهاند. شوهرش هر شب مست میافتد به جانش و او فقط چشمهاش را میبندد تا تمام شود. امروز یک ساعت پشت تلفن زار زد و اینها را گفت. گفت از شوهرش بیزار است. مستاصل است و نمیداند چه کند. در فاصلهی صحبت ما سه بار شوهرش زنگ زد و پرسید کجاست.
حالا من این جا نشستهام. نگران ام. خیلی زیاد. بیخبر ام. نمیدانم که دارند دعوا میکنند. کتک خورده یا چه. حتی جرات ندارم زنگ بزنم. شاید که با تلفن من همه چیز بدتر شود.
حالا من این جا نشستهام. نگران ام. خیلی زیاد. بیخبر ام. نمیدانم که دارند دعوا میکنند. کتک خورده یا چه. حتی جرات ندارم زنگ بزنم. شاید که با تلفن من همه چیز بدتر شود.
۸ نظر:
گاهی اوقات سکوت بهترین حرف هاست ...
واقعاً نمی دونم انسان باید در چه موقعیت و چه شرایطی قرار گرفته باشه تا همه ی این هایی رو که گفتید بتونه تحمل کنه
همسن من ئه. ولی چرا من انقدر کوچیک ام اون اینقدر بزرگ ئه؟ سر در نمیآرم. چرا دخترا هماین جوری یلخی میرن شوئر میکنن؟ اینم نمیفهمم. ولی میفهمم چهقد بیرون اومدن از یه رابطه هرچند ناسالم سخت ئه. این بیچاره که قانون هم راهش رو بسته.
وقتی داشت شوهر می کرد چشماش رو باز می کرد.تقصیر خودشه!
ذات همه ی مردها پلیده مهم اینه که کنترل کنن خودشون رو یا ول کنن!که بیشترشون ول می کنن خودشون رو! حتی اونایی که به ظاهر آروم و سربزیرند!
هم سن من هم هست! با این تفاوت که من هنوز حس 14 سالگی دارم!
داستان تکراری ست! ما زنها زود خر می شویم باور کن! ولی دیر می شکنیم!
اگه اینجا یه آدرس ایمیل داشتی، میتونستم یه سوال بپرسم...
راس می گه ما زنا زود خر میشیم و دیر میشکنیم....
توی گوگل ریدرم این را کسی به اشتراک گذاشته بود، تا دیدم توی ذهنم مربوط شد به یک تصویر که از سفر چند روز قبل در ذهنم مانده.
روز 5 شنبه هفته قبل من و دوستم ساکن خانه ای بودیم که برای زایرها درست شده، خانه یک طبقه بود و پنچره بزرگ شیشه ای داشت ما نشسته بودیم کنار پنجره برای فیلم و سیگار.
چند بار متوالی صدای جیغ آمد، رفتیم جلوی در خانه. صدا مال سایه ای بود که روی پنجره خانه ای در طبقه دوم ساختمان روبرویی افتاده بود.
نعره ای مردانه و زنی که به شدت جیغ می کشید و خود را چسبانده بود به کنج پنجره، این را از روی سایه اش می فهمیدم. بعد چیزی پرت شد سمت پنچره و صدای شکستن آمد. و صدای زن یک دفعه بریده شد.
این مطلب را که دیدم یاد آن تصویر افتادم ،شاید چون تازه است، چون تاریخ شان نزدیک به هم است.
سلام من اینو ندیده بودم :(
متاسف شدم
نمیخوام شعار بدم ولی یه بار با یکی صحبت میکردم بهش گفتم فلانی هر چی ازش تعریف میکنی بوی پول میده خوب یه بار گفتی پول داره قبول حالا چیزای دیگه ازش بگو که به پول ربط نداشته باشه
گفت حسودیت میشه
گفتم من نگرانم که فردا کتکت بزنه بعد دست خودش رو داغ کنه که نمیزنت و گه خوردم و پس فردا دوباره کتکت بزنه و دوباره خودش رو داغ کنه و الی بی نهایت
گفت انقدر چرت و پرت خوندی روانی شدی
آخه چرا خیلی از دخترا ملاکشون برای انتخاب شریک زندگی فقط پوله؟
ارسال یک نظر