اولین سالی است که لحظهی سال تحویل را خانهی خودمان پای هفت سین ننشته بودیم. از رستوران هتل صدای آقای خواننده میآمد که ابی و شهرام شبپره و منصور و بلک کتز و هر چه که فکرش را بکنی یا نکنی را پشت سر هم و بیهیچ قاعدهای میخواند. اول خلیج فارس بعدش حالا وای وای و همین طور بگیر برو تا هر جا. ملت هم سوت و کف و اووه اووه. جوری که یکی دو بار رفتم ببینم چه خبر است. کسی وسط مشغول است یا نه. فقط دو سه تا بچه آن وسط بادکنک به دست بالا و پایین میپریدند. ما دو تا هم توی لابی گوشهی خلوتی را پیدا کرده بودیم. زمان دقیق سال تحویل را نمیدانستیم. فکر میکردم مثلا سه و نیم باشد. پا شدم از کسی بپرسم. اولین نفر آقای جوان خوشتیپ رسپشن هتل بود. ازش پرسیدم. جواب داد «دور و بر سه و نیم اه لابد. والا من این قدر سرم شلوغه این جا خانوم که اصلا نمیدونم امروز اه یا فردا.» بعدی هم گفت که درست نمیداند. دور و بر سه و نیم است. رفتم کافی شاپ هتل که سر راه رستوران بود و پر از صدا. از پسر کافهدار پرسیدم. تلویزیون را نشان داد. برگشتم دیدم دو تا آقای کت و شلواری با صورتهای بیحالت کنار هم رو به دوربین نشستهاند. من باید چی بفهمم از این. دوباره همین جوری مبهوت تلویزیون و پسر را نگاه کردم. یک دفعه عدد پایین صفحه را دیدم. نوشته بود بیست و هقت و همین طور داشت میدوید عقب. دویدم تا توی لابی و گفتم که بیست ثانیه مانده فقط. تا من بتوانم توضیح دهم که بیست ثانیه به زمان سال تحویل مانده صدای توپ و جیغ ملت از توی رستوران بلند شد. این هم مدلی است دیگر.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
یا حق
سلام
این را هم بخوان:
http://tenuous.persianblog.ir/post/2/
موفق باشی
یا علی مدد
ارسال یک نظر