باید بپذیریم که دوستانمان از اینجا میروند. از اقیانوسها میگذرند و بعد آن دورها روی زمین مینشینند و زندگیهای جدیدی را شروع میکنند. آدمهای تازهای میبینند. دوستهای جدید پیدا میکنند. با آنها به سینما میروند. بعدازظهری در کوچهای کافهی تازهای کشف میکنند. سفرهای هیجان انگیز میروند. با دوستهای تازه شب تا صبح بیدار مینشینند و حرف میزنند. با دوستهای تازه چیزهایی را قسمت میکنند؛ حرف، درددل، رازهای کودکی، عشقهای جوانی، دلتنگیهاشان و خیلی چیزهای دیگر. به آنها نزدیک میشوند. جوری که ما باور نمیکنیم و بعد حسودی میکنیم. گاهی فکر میکنیم مگر میشود دوست ما، دوست خود خود ما، با کس دیگری این طور نزدیک و ندار شود. بعد فکر میکنیم پس تمام شد. دیگری آمد و جای ما را گرفت. دل دوست را پر کرد. فراموش میکنیم دل آدمها بیشتر از این چیزها جا دارد. آن دوست هنوز دوست ما هست. هنوز میتوانیم حرفهامان را بگوییمش. فراموش میکنیم هر دو نفر برای خودشان دنیایی دارند که دیگران را در آن راهی نیست. تجربههایی را ما فقط با همان دوست و آن دوست فقط با ما میتواند تکرار کند. چیزهایی هستند که از آن ما دو نفرند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۰ نظر:
خاطرات ته دل آدم نه جایی می گیرد نه جایی می رود.
«چیزهایی هستند که از آن ما دو نفرند.» خودتون خيلي خوب گفتيد ديگه.
این لحن آرام و غمگین نوشته ت که انگار ناشی از پذیرش تلخی واقعیت اه منو یاد نوشته های گینزبورگ میندازه بخصوص کتاب فضیلت های ناچیز. اگه نخوندی من توصیه می کنم.
در موقعیتی که همه عزیزترین های آدم هر روز می روند، "باید" اول یادداشت داغ دل آدم را تازه می کند! واقعاً هر روز گوشی من زنگ می خورد که "سلام فلانی! من دارم میرم، بای بای" بعد هی دل آدم می گیرد، هی نمی دونه چی کار کنه! همه اش به این فکر می کنه که کاش همه چی یه طور دیگه بود!
حالا بعد سال به دوازده ماه نوستالوژی رفیق رفته ات که گل می کنه، آره! "چیزهایی هستند که از آن ما دونفرند" ولی من این را نمی خواهم! من می خواهم همین الان باشه کنارم! اون "چیزهایی هستند" را مجبورم بپذیرم... چاره ای نیست!
1 . من هم جزء دوستان به حساب میایم؟ - گرچه محرم الاسرار نبودهام-
2. هفتهای نیست که یاد نکنیم و دلتنگ نباشیم. گاهی برای خودم هم عجیب است.
3. دوستان اینجا هم گرچه خوبند ولی بیشتر دوستیمان بابت تنهایی است و اگر در ایران بودیم نه آنها ما را دوست میدانستند لابد و نه ما!
اگر اجازه می دی این متن قشنگ رو برای یکی از دوستان اون ور اقیانوس بفرستم. البته با ذکر منبع
"تجربههایی را ما فقط با همان دوست و آن دوست فقط با ما میتواند تکرار کند. چیزهایی هستند که از آن ما دو نفرند."
مشکل دقیقا همین جاست که هیچ تضمینی واسه این جمله وجود نداره. حسودی و اون احساس بد کنار گذاشته شدن واسه همین به وجود می آد. متاسفم که بگم نامه سرگشاده ات خیلی خوشبینانه است. اما راستش وقتی دستمون به هیچ جا بند نباشه، اگه فرض کنیم این جمله درسته شاید یه کم از تلاطم درونی مون کم بشه. گاهی خوبه که آدم خودش رو گول بزنه. گاهی این کار جواب می ده.
به نسرین: هیچ ایرادی نداره که هیچ، خوش حال هم هستم که این قدر به نظرت خوب بوده. ممنونم به هر حال که خبر دادی.
دلم خوش است که آن دورها هم روی زمین ننشسته ام. که نمی نشینم که اگر خواستم بنشینم همان جایی خواهم بود که اولین کافه هایم را کشف کرده ام./ دلم خوش است که این نامه مخاطب غیر مستقیم اش من نیستم./
تو قرار بود معرفی کتاب بگذاری گمانم...؟
هرچه نزدیک شوی با دیگران باز دل در تب و تاب همون لحظه های تکرار ناپذیر دوستان قدیمی هست که اونور دنیا جا خوش کرده اند ... بدرود
ارسال یک نظر