دم غروب من و دوستی در کافهی باغ موزه نشسته بودیم. داشتیم از باد ملایم و خورشید نسبتا مهربان غروب شهریور و همصحبتی هم لذت میبردیم. میز روبهروی ما چهار پنج خانمِ حدود پنجاه سالهی به نسبت شیکپوش نشسته بودند و گپ میزدند. دو تاشان سیگاری روشن کرده بودند. یکی از خانمها روسریش شل بود و حین صحبت و سیگار، کمکم افتاد دور گردنش. یک دقیقه یا چیزی همین حدود گذشت. پسر جوان و باریکی (چه چیزی معادل گارسون میشود گذاشت؟) آمد نزدیک میز. خیلی شرمنده ببخشیدی گفت و صدای نامفهموم و آرامی از خودش درآورد و با دستش اشارهی کوچکی به روسری خانم کرد. خانم روسریش را کشید روی سرش و به حد حجاب اسلامی رساند.
۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه
ارشاد میشویم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
salam
man ham hastam!
salam
mishavad, yani farancavi ha kardand o shod, be pesar e javan migooyand "garçon", rabti ham be laghari ya kar kardan dar restaurent nadarad.
hala shoma chera moazab o narahat shodid dige?
این آخرین روزایی که من خونه ام و می تونم هی وبلاگ بخونم هیشکی نمی نویسه
ارسال یک نظر