بعدازظهر توی گرمای بیانصافِ این روزها، از ختم برمیگشتیم. مسجد اول اتوبان آهنگ بود؛ تقریبا جنوب شرق تهران. خانهی ما در غربیترین جای همت است. حدودا شمال غرب تهران. کلافه از گرما و در فکر حالِ از دست دادن عزیزی بودم. سوار پیکان نسبتا قراضهای شدیم که تا خانه بیاوردمان. همین که نشستم توی ماشین بوی بنزین کلهام را پر کرد و نفسم را تنگ. آقای راننده تقریبا بدترین مسیر ممکن را انتخاب کرد. خیابان ری، امینحضور، توپخانه، خلاصه هر جا که ترافیک بود. همین طور بیتوجه بیرون را تماشا میکردم که شاید از آن حال بیرون بیایم. یک دفعه توی آن ترافیک و گرمای نفسگیر، دختر و پسر جوان و باریکی را دیدم که تنگ هم سوار موتور بودند. دختر پسر را بغل کرده بود و یکی یکی انگور میگذاشت دهانش.
۱۳۸۷ تیر ۲۵, سهشنبه
شمالِ شهر را بکُش
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
من فقط محض اطلاع و جلوگيري از اجحاف به آن بنده خدا عرض ميكنم كه مسير مربوطه (ري، سهراه امين حضور و ...)بهترين مسير ممكن است چون در آن ساعت روز خيابان هفده شهريور و بعد ميدان امام حسين و خيابان انقلاب از عذاب جهنم هم بدتر است (همچنين مسير خيابان پيروزي و ورود احتمالي و پس از ساعتها گير افتادن در ترافيك كاملا قفل به بزرگراههاي شرقي) . مني كه چهارده سال آن حوالي نشستهام و هر روز هم بايد ميرفتم شمال شهر، ميدانستم كه فقط رانندگان خبرهاي كه تهران را مثل كف دستشان ميشناسند آن مسير زيرگذر را انتخاب مي كنند.
ارسال یک نظر