مهمان هم مثل مستمع است. اگر باذوق باشد صاحبخانه را بر سر ذوق میآورد.
قرار بود عروس و داماد جوانی را که از شهر دیگری میآمدند، پاگشا کنیم. هزار فکر برای غذا و سالاد و ژله و چه میدانم کجا برویم و چه کنیم و این جور چیزها، کردیم. لوبیاپلوی شب اول را کسی جز خودمان دو نفر تحویل نگرفت. بعدش هم اوضاع بهتر نشد. هیچ کدام موقع خوردن علاقهای در چهرهشان نبود. حرفی از خوبی یا بدی غذا نزدند. چیزی نگفتند که گرسنه اند یا سیر شدند. آمدند کنار سفره، بیحرف کمی غذا خوردند، نگاهی به سالاد یا چیزهای دیگر نکردند، بعد هم رفتند آن طرف نشستند. از آن همه نشاط ما چیزی نماند. امشب موقع درست کردن سالاد، از سالادهای دونفرهمان ذوق قرض کردم و چیزی سر هم کردم.
۷ نظر:
آخی! چقدر توی ذوقت خورده بود!
ذوق شكمي نباشد ذوق زندگي هم نيست!
و این خود ضد حال است
من به جای این عروس و داماد کمی تا قسمتی بی ذوق از شما عذر می خواهم. خسته هم نباشید:)
تولدت مبارک دختر جان.
پر...
نازی دوستم.
غصه نخور. تفلدت مبارک :)
:*
چقدر ميفهمم اين ذوق قشنگ خوراكيتان را. قدرش را بدان. چيزهاي كمي در ايم دنيا براي لذت بردن هست كه اين يكي را ما كشف كردهايم. خوش به حالمان.
ارسال یک نظر