با لنگ ابروهات شرق شرق نزنی تو گوشم
بچه های محل دزدن/ عشق منو می دزدن
دختر همسایه شبای تابستون/ گاهی میومد رو ایوون
اما نه حالا حالاها
یک ربع کنار همت منتظر اتوبوس شریعتی چیتگر بودم که بیاید؛ سرمازده و خوابآلود. اتوبوس پر رسید. چراغهای اتوبوس از این فلورسنتهای آبی بود که گمانم قبلا فقط توی قصابیها فقط روشن میکردند و چشم آدم را کور میکند. زن جوانی کنارم داشت با لحن خانمهای میانسال خالهزنک تمام مدت حرف میزد. آقای راننده هم همه را به یک آلبوم علیرضا افتخاری مهمان کرده بود. چه چیزی میتوانست در آن وضعیت بدتر از این باشد؟
آقا جان، جیمز بلانت گوش کنید و حالش را ببرید. (شاید حتی رستگار شدید!)
این دو تا ویدئو را نمونه ببینید. من خیلی دوستشان دارم، گرچه که الان مدتهاست به لطف اینترنت دایالآپ چیزی در یوتیوب ندیدهام.
You're beautiful
Goodbye my lover
بلد نبودم که چه طور به یک ویدئو در یوتیوب لینک بدهم. کسی میتواند توضیحی بدهد؟
امروز آسمان، ابرها و کوههای تهران همه مثل تصویر دیویدیهای اریجینال است که همه چیز درشان واضح است و خوب رنگشان کردهاند.
عروس خانم دیشب کنار کریستالهای تراش ایتالیا و یخچال و ماشین لباسشویی ژاپنی، یک لپتاپ آمریکایی هم داشت. بازش کرده بودند و روی یکی از مبلها گذاشته بودندش.
اسکاچ را میگذارم کنار و شیر آب را میبندم؛ پیچ گاز را میپیچانم و خاموشش میکنم؛ تایمر ماشین لباسشویی را دستی میبرم تا آخر؛ آشپزخانه ساکت میشود. با آهنگ غمگین ویولنزن دورهگرد توی کوچه چرخ میزنم. یک بار، دو بار. بعد میرقصم.
انگار این رقص یک نفرهی غمگین از تمام آن اشکهای بعد از بغض دیشب تا به حال، برای حال دلم بهتر است.
بوی سرخ کردن قارچ مثل بوی سیخ کشیدن جگر است. نه؟
عدسی با قارچ خوشمزه میشود. این دفعه که عدسی درست میکردید امتحان کنید.
پ.ن: معلوم شد که من داشتم عدسی با قارچ درست میکردم؟
کسی از فصل زاد و ولد مورچهها خبر دارد؟
دو شب است که آشپزخانهمان پر از یک جور مورچهی پردار شده. اول یکی دوتاشان را دیدم. خواستم مثل علامه طباطبایی یک کم نمیدانم چی به خرج دهم. یکی یکی برشان داشتم و از پنجره انداختمشان بیرون. همین طور که آنها را میانداختم بیرون دیدم نه خیر. واقعا مثل مور و نه ملخ حمله کردهاند به خانهمان. من هم بیخیال ادای علامه طباطبایی درآوردن شدم و با حشرهکش به جنگ لشکر مور رفتم و خب طبیعتا پیروز شدم. بعد هم نتیجهی پیروزیم را شستم و تمیز کردم و خیالم راحت شد. دیشب دیدم انگار فامیل و دوستان مورهای قبلی به خونخواهی آمدهاند. خلاصه دوباره همان فرایند تکرار شد. به اضافهی این که همهی آشپزخانه را هم شیلنگ گرفتم.
امشب اگر دوباره پیداشان شود احتمالا خودم را با حشرهکش میکشم.
راستش باید اعتراف کنم من در این مورد خرافاتی هستم. فکر میکنم حتما یک جای کار حسابی ایراد دارد که خانهمان مورچه گذاشته. حالا که فکر می کنم میبینم با معیارهای معمول احتمالا جاهای زیادی ایراد دارد و باید خدا را شکر کنم که فیل به خانهمان حمله نکرده.
چند شب پیش برنامهی محمد صالح علا، دو قدم مانده به صبح، را دیدم. موضوع خاص آن شب برنامه ترانه بود و مهمانشان هم محمدعلی شیرازی. بنده خدا نسبتا مسن است. خواست فامیل صالح علا را بگوید که یادش رفت و با مکث و اشتباه گفت. بعدش هم گفت «این فامیلی شما یه کمی سخته.» صالح علا هم گفت «البته شما اگه دوست داشته باشین میتونین منو محمد جان صدا کنین.»