۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه

زرد قناری

و فقط اهل فن و خبرگان دانند که چه لذتی هست در گوش کردن یا حتی به یادآوردن آهنگ‌های دامبول قدیمی.
نری جایی‌ها مال مایی‌ها/ پلنگه پلنگه چش قشنگه
با لنگ ابروهات شرق شرق نزنی تو گوشم
بچه های محل دزدن/ عشق منو می دزدن
دختر همسایه شبای تابستون/ گاهی میومد رو ایوون
اما نه حالا حالاها
از هر گونه ویرایش یا اضافه کردن دوستان استقبال می‌شود.

۱۳۸۶ آذر ۶, سه‌شنبه

فریاد که از شش جهتم راه ببستند

یک ربع کنار همت منتظر اتوبوس شریعتی چیتگر بودم که بیاید؛ سرمازده و خواب‌آلود. اتوبوس پر رسید. چراغ‌های اتوبوس از این فلورسنت‌های آبی بود که گمانم قبلا فقط توی قصابی‌ها فقط روشن می‌کردند و چشم آدم را کور می‌کند. زن جوانی کنارم داشت با لحن خانم‌های میان‌سال خاله‌زنک تمام مدت حرف می‌زد. آقای راننده هم همه را به یک آلبوم علی‌رضا افتخاری مهمان کرده بود. چه چیزی می‌توانست در آن وضعیت بدتر از این باشد؟

۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه

انگلیسی نسبتا جوان

آقا جان، جیمز بلانت گوش کنید و حالش را ببرید. (شاید حتی رستگار شدید!)

این دو تا ویدئو را نمونه ببینید. من خیلی دوستشان دارم، گرچه که الان مدت‌هاست به لطف اینترنت دایال‌آپ چیزی در یوتیوب ندیده‌ام.

You're beautiful

Goodbye my lover

بلد نبودم که چه طور به یک ویدئو در یوتیوب لینک بدهم. کسی می‌تواند توضیحی بدهد؟

پ.ن: ممنون از کسانی که کمکم کردند و یاد دادند.


۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

تهران‌ اریجینال رسید

امروز آسمان، ابرها و کوه‌های تهران همه مثل تصویر دی‌وی‌دی‌های اریجینال است که همه چیز درشان واضح است و خوب رنگشان کرده‌اند.

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

مدرن شده‌ایم؟

عروس خانم دیشب کنار کریستال‌های تراش ایتالیا و یخچال و ماشین لباس‌شویی ژاپنی، یک لپ‌تاپ آمریکایی هم داشت. بازش کرده بودند و روی یکی از مبل‌ها گذاشته بودندش.

۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه

لحظه

اسکاچ را می‌گذارم کنار و شیر آب را می‌بندم؛ پیچ گاز را می‌پیچانم و خاموشش می‌کنم؛ تایمر ماشین لباس‌شویی را دستی می‌برم تا آخر؛ آش‌پزخانه ساکت می‌شود. با آهنگ غم‌گین ویولن‌زن دوره‌گرد توی کوچه چرخ می‌زنم. یک بار، دو بار. بعد می‌رقصم.

انگار این رقص یک نفره‌ی غم‌گین از تمام آن اشک‌های بعد از بغض دیشب تا به حال، برای حال دلم بهتر است.

۱۳۸۶ آبان ۲۶, شنبه

در آش‌پزخانه

بوی سرخ کردن قارچ مثل بوی سیخ کشیدن جگر است. نه؟

عدسی با قارچ خوش‌مزه می‌شود. این دفعه که عدسی درست می‌کردید امتحان کنید.

پ.ن: معلوم شد که من داشتم عدسی با قارچ درست می‌کردم؟

سؤال اساسی

شما سیب‌زمینی را بعد از پوست گرفتن می‌شویید یا اول می‌شویید و بعد پوست می‌کنید؟

۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه

آیا جنگ مغلوبه می‌شود یا باید به روز جزا فکر کرد؟

کسی از فصل زاد و ولد مورچه‌ها خبر دارد؟

دو شب است که آش‌پزخانه‌مان پر از یک جور مورچه‌ی پردار شده. اول یکی دوتاشان را دیدم. خواستم مثل علامه طباطبایی یک کم نمی‌دانم چی به خرج دهم. یکی یکی برشان داشتم و از پنجره انداختمشان بیرون. همین طور که آن‌ها را می‌انداختم بیرون دیدم نه خیر. واقعا مثل مور و نه ملخ حمله کرده‌اند به خانه‌مان. من هم بی‌خیال ادای علامه طباطبایی درآوردن شدم و با حشره‌کش به جنگ لشکر مور رفتم و خب طبیعتا پیروز شدم. بعد هم نتیجه‌ی پیروزیم را شستم و تمیز کردم و خیالم راحت شد. دیشب دیدم انگار فامیل و دوستان مورهای قبلی به خون‌خواهی آمده‌اند. خلاصه دوباره همان فرایند تکرار شد. به اضافه‌ی این که همه‌ی آشپزخانه را هم شیلنگ گرفتم.

امشب اگر دوباره پیداشان شود احتمالا خودم را با حشره‌کش می‌کشم.

راستش باید اعتراف کنم من در این مورد خرافاتی هستم. فکر می‌کنم حتما یک جای کار حسابی ایراد دارد که خانه‌مان مورچه گذاشته. حالا که فکر می کنم می‌بینم با معیارهای معمول احتمالا جاهای زیادی ایراد دارد و باید خدا را شکر کنم که فیل به خانه‌مان حمله نکرده.

عزیز دلم محمد جان

چند شب پیش برنامه‌ی محمد صالح علا، دو قدم مانده به صبح، را دیدم. موضوع خاص آن شب برنامه ترانه بود و مهمانشان هم محمدعلی شیرازی. بنده خدا نسبتا مسن است. خواست فامیل صالح علا را بگوید که یادش رفت و با مکث و اشتباه گفت. بعدش هم گفت «این فامیلی شما یه کمی سخته.» صالح علا هم گفت «البته شما اگه دوست داشته باشین می‌تونین منو محمد جان صدا کنین.»


خلاصه که این «عزیز دلم محمد جان» را گاهی دریابید.
پ.ن:
مستحضر هستید که این عزیز دلم از کجا می‌آید. روایت مودبانه‌اش این است که از سهیل محمودی وام گرفته‌ام.

۱۳۸۶ آبان ۱۶, چهارشنبه

چشم چشم بی‌ابرو!



وقتی به کسی می‌گویند «قربون چشمای بادومیت» منظورشان چیزی شبیه بالایی‌هاست یا پایینی‌ها؟

۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه

بند رخت

بزرگ شدن بچه‌ی هم‌سایه را از تغییر اندازه‌ی لباس‌های روی بند بالکنشان می‌فهمم. امروز یک دفعه دیدم روی بند لباس‌های پسر بچه‌ی چهار پنج ساله‌ای پهن است.

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه

خواننده‌های وبلاگ سلام!

من امروز صبح زود بیدار شدم و حواسم بود و وقت بود و کسی در خانه خواب نبود و چند چیز دیگر و این طور شد که بالاخره من یک قسمت از برنامه‌ی «مردم ایران سلام» را دیدم. برای دشت اول بد نبود. به خصوص که یک بخش برنامه‌ی امروز در مورد محیط زیست بود با اجرای اینانلو که من هم موضوع را دوست دارم و هم این آقا با آن صدای بم دل‌نشینش را.

۱۳۸۶ آبان ۱۱, جمعه

و ما

کیومرث پوراحمد سال‌ها قبل «مرتضی و ما» را درباره‌ی سیدمرتضی آوینی ساخته است. فیلم را تقریبا بلافاصله بعد از این که سیدمرتضی از دنیا رفته ساخته. تکه مصاحبه‌هایی است با آدم‌های مختلف. آخر فیلم یک جایی ابراهیم حاتمی‌کیا می‌گوید «رفتیم تشییع جنازه و دیدیم بابا چه غوغایی درست کرده‌ن و اصلا گفتیم ما وایسیم کنار تماشا کنیم.» انگار کل ماجرا همین است.
پوراحمد خیلی خوب آدم‌ها و حرف‌هاشان را انتخاب کرده و خیلی خوب آن‌ها راشناخته است. من فیلم را تازه دیده‌ام و خوشم آمد. به نظرم هنوز زنده و باطراوت است.