این روزها گاهی توی آشپزخانه یک لیوان چای یا یک فنجان شیرقهوه برای خودم میریزم. مینشینم روی یکی از صندلیها و همان طور که منتظرم پیازداغ حاضر شود یا آب برنج کته خشک شود و دمکنی را بگذارم یا ماشین لباسشویی کار شستنش تمام شود، یواش یواش میخورمش و فکر و خیال میکنم و لذت میبرم. کاری هم ندارم به این که این عادت زنهای خانهدار است یا افسردههای تنها یا هر چیز دیگری. فقط مینشینم و گم میشوم در فکر و خیال تا لیوان یا فنجان تمام شود. بعد دمکنی را میگذارم روی قابلمه یا گوشت را میریزم روی پیازداغ یا دکمهی تخلیهی ماشین لباسشویی را میپیچانم و لیوانم را میشورم و برمیگردم به دنیای واقعی.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
من این اتفاق برام شبها میفته
می شینم و زل می زنم به یه جایی.
نصفه شب.
"The secret"have you saw it?
کاری نداشته باش که دیگران، بعضی کارها رو زنانه و افسردگی و ... می نامند. لذت بردن از همین لحظه های عادی، هنری است که هر کسی ندارد. شاد زی.
دلم خواست پيشت باشم
دو تا ليوان چاي
يك عالمه فكر و خيال
و بعدش حتي چيز كوچكي گوشه چشمها
برقي شايد
آرام آرام
ارسال یک نظر