۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

همان حکایت همیشگی


حرف‌های ما هنوز ناتمام
تا نگاه می‌کنی
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌شود
ای
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چه قدر زود
دیر می‌شود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گريخت، سرانجام، از ميان‌مايگی