تا به حال شده توی کلاسی جزو شاگرد تنبلها باشید؟
من نه. نشده بود. مدرسه که میرفتم همیشه همه چیز خوب بود و نمرهها ردیف بود و من هم یا با شاگرد اولها بودم یا که کلا خوب بودم. بعد آمدم دانشگاه و اوضاع کمی فرق کرد. درسهایی را افتادم و نمرههایی بد شد. ولی خب همیشه یا سر کلاس نرفته بودم یا در طول ترم هیچ نخوانده بودم و شب امتحان را هم خوابیده بودم. احساسم یا توجیهم این بود که تلاشی نکردم و اگر میکردم لابد خوب میشد. مثل آن معدود درسهایی که سر کلاس رفتم و جزوه داشتم و عاقبت به خیر شدند. یکی دو تا کلاس دیگری که در زندگیم رفتم مثل کلاس زبان، باز هم خوب بودم. حالا ولی میروم کلاس شنا. بله، آموزش شنا در سی و دو سالگی برای اولین بار. با علاقه میروم سر کلاس و تلاش میکنم و دلم میخواهد یاد بگیرم. ولی چون پاره سنگی فرو میروم توی آب و دست و پا میزنم و میترسم در عمق دو و نیم متری استخر غرق شوم. از تخته جدا نمیشوم مثل شاگردهایی که به حلالمسائلشان میچسبند. جزو شاگرد تنبلهای کلاسم. به لطف یکی دو نفر دیگر که گمانم دچار یک جور بیماری ترس از آبی چیزی هستند، عنوان شاگرد آخری را کسب نکردهام. اولین بار است که معلم مثل خنگها به من نگاه میکند و سرش را تکان میدهد. اولین بار است که کسی در کلاسی کاری به من ندارد. راستش احساس خوبی نیست.
پ.ن: الان در مورد خنگ بودن یا نبودن قضاوت نمیکنم. دارم احساسم را از این تجربه توصیف میکنم.
من نه. نشده بود. مدرسه که میرفتم همیشه همه چیز خوب بود و نمرهها ردیف بود و من هم یا با شاگرد اولها بودم یا که کلا خوب بودم. بعد آمدم دانشگاه و اوضاع کمی فرق کرد. درسهایی را افتادم و نمرههایی بد شد. ولی خب همیشه یا سر کلاس نرفته بودم یا در طول ترم هیچ نخوانده بودم و شب امتحان را هم خوابیده بودم. احساسم یا توجیهم این بود که تلاشی نکردم و اگر میکردم لابد خوب میشد. مثل آن معدود درسهایی که سر کلاس رفتم و جزوه داشتم و عاقبت به خیر شدند. یکی دو تا کلاس دیگری که در زندگیم رفتم مثل کلاس زبان، باز هم خوب بودم. حالا ولی میروم کلاس شنا. بله، آموزش شنا در سی و دو سالگی برای اولین بار. با علاقه میروم سر کلاس و تلاش میکنم و دلم میخواهد یاد بگیرم. ولی چون پاره سنگی فرو میروم توی آب و دست و پا میزنم و میترسم در عمق دو و نیم متری استخر غرق شوم. از تخته جدا نمیشوم مثل شاگردهایی که به حلالمسائلشان میچسبند. جزو شاگرد تنبلهای کلاسم. به لطف یکی دو نفر دیگر که گمانم دچار یک جور بیماری ترس از آبی چیزی هستند، عنوان شاگرد آخری را کسب نکردهام. اولین بار است که معلم مثل خنگها به من نگاه میکند و سرش را تکان میدهد. اولین بار است که کسی در کلاسی کاری به من ندارد. راستش احساس خوبی نیست.
پ.ن: الان در مورد خنگ بودن یا نبودن قضاوت نمیکنم. دارم احساسم را از این تجربه توصیف میکنم.
۱۰ نظر:
اصلا نگران نباش
من از اون ترس از آبی ها بودم
و دقیقا 31 سالگی شروع کردم و پس از ایجاد صحنه های بسیار مفرح از خنگ بازی هایم برای دیگران، شنا یاد گرفتم..تو می تونی می تونی می تونی
حقیفت این است که از خواندن این نوشته شما یاد این روزهای خودم افتادم و فقط خواستم بنویسم (همینطوری فقط برای اینکه به کسی گفته باشم) که من هم در نزدیکی سی سالگی یک دوره آموزش کوهنوردی می روم و با اینکه خیال می کردم کوهنورد متوسط قابل قبولی هستم در بالا رفتن از یک صخره یک وجبی در می مانم! صخره ای که دیگران سه بار بالا رفته اند و پایین آمده اند و من مثل قورباغه چسبیده ام همان پایینها و ناگهان ترس از ارتفاعم گرفته است. شاگرد آخر کلاسم. حس جدیدی است برای من هم. ببخشید طولانی شد.
شاید سن خوبی باری چنین احساسی نیست
بعد از دوره ی نوجوانی که جز ضعیف ترین شاگردهای کلاس شنا بودم، هربار خواسته ام دوباره سراغش بروم همچین حسی مانع شده
کافیه یه لحظه یادت بره می ترسی . آنوقت همه چی حل می شه. مطمئن باش یاد گرفتن هیچ چیز به سن و سال مربوط نیست. سی و دو سال که اصلا سن به حساب نمی آید. خواستن توانستن است.
من در تمام دوران دانشجویی در دانشگاه لعنتی کثیف این حس رو داشتم...
در ضمن، شنا رو بعد از اون اتفاق فجیع در زندگیم (یادت که هست؟) یاد گرفتم. در اوج افسردگی و داغونی. مطمئن باش نه دیره، و نه سخت. یاد می-گیری.
:*
می دونید که دلیلش چیه؟
این نشون می ده که ذخیره ی چربی بدنتون کمه و به این نیمه ی پر نگاه کنید.
شما سالمید :)
وزن مخصوص بدن انسان به مقداری جزئی از وزن مخصوص آب کمتر است (بهمین دلیل جسد غرق شدگان روی آب می آید). یاد گرفتن شنای معمولی احتیاج به مربی ندارد. کافیست در جای نسبتا" کم عمق بصورت طاقباز روی آب خوابیده و دستهای خودرا به آرامی و بطور کامل باز کنید. خواهید دید بدن در اّب بطور کامل شناور شده و دهان و بینی بیرون از آب قرار میگیرد که میتوانید بطور طبیعی تنفس کنید.پس از مسلط شدن این کار را در جای عمیق تمرین کنید. بقیه اش آسان است.
بحث هوش حركتي، از استعداد تحصيلي كاملا جداست. به همين خاطر بسياري از ورزشكاران موفق هيچ سابقه درخشان تحصيلي ندارند.
من توی مدرسه شاگرد اول بودم. توی دانشگاه به برکت درس های عمومی هیچ وقت شاگرد اول نشدم، با این که اوضاع درس های تخصصی ام رو به راه بود نسبتا.
اما از زنگ ورزش های اول دبستان تا آخر تربیت بدنی2، همیشه افتضاح ترین بوده ام. همچین که هنوز بلد نیستم طناب بزنم! فقط پانتومیمشو اجرا می کنم.
این حس آخر بودن رو دوست دارم البته و خلاصه که تنوعی اه واسه خودش و خودمون دیگه!
ارسال یک نظر