۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

سلام به همه

در فیلم Julie & Julia یک جایی دختره وسط درست کردن تارت یا کیک یا همچین چیزی از پسره پرسید می‌دانی چی را در آش‌پزی دوست دارم. این که می‌دانی اگر این قدر آرد و تخم مرغ و شکر را هم بزنی چیز صاف و نرم و یک دستی می‌شود همیشه.
خب من هم چیزی شبیه این را در خیاطی دوست دارم. این که می‌دانی اگر فلان جور ببری و بیسار جور بدوزی، چیزی شبیه همان که می‌خواهی از کار درمی‌آید. می‌دانی اگر نصف روز سرت را بکنی توی پارچه و سوزن و قیچی، شبیه همان که در ذهنت هست توی عالم واقع درست می‌شود.
حالا این طور نباشد که شما فکر کنید من خیاطی بلدم. نه خیر. نه خیر. پارچه را وقتی توی بازار تجریش الکی می‌چرخیدم و وقت می‌گذراندم دیدم. آقای بزاز گفت عرضش صد و پنجاه است و یک مترش برای من پیراهن می‌شود. یک قد خریدم و آوردم خانه. یک کم دست ست کردم که چه کارش کنم. بعد یکی از مانتوهام را که بیش‌تر شبیه پیراهن بود آوردم گذاشتم روی پارچه. نصفه روزی نشستم سر چرخ خیاطی و پای قیچی و سوزن. بریدم و کوک زدم و دوختم و شکافتم و دوختم. آخرش شبیه چیزی شد که می‌خواستم. امشب پوشیدمش. احساس خوبی دارم. این که کاری را همان جور که می‌خواستم کردم و درست شد.
فردا سی و دو ساله می‌شوم.

۴ نظر:

Bahaar Khanum گفت...

تولدت مبارک
پیراهنت هم مبارک باشه، بهت می آد!

پرستو گفت...

به‌به: پس دیدن داره پیراهنت...
تولدت مبارک! قر را حضوری می‌ریزم. :*

ناشناس گفت...

مبارکه. الان ۳۲ ساله شدین.
از نوشته‌هاتون لذت می‌برم، همیشه.

Mim Noon گفت...

ممنوم ازتون
پرستو زودی بیا قر بریزیم