۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

الکی خوش

دو تا شیشه ترشی خواهرم درست کرده و بهم داده. گذاشتمشان روی هره‌ی باریک پنجره‌ی آش‌پزخانه. آن یکی پنجره که آفتاب نمی‌گیرد. مثل این کدبانوهای باسلیقه که همه جور ترشی و مربایی درست کرده‌اند و یخچالشان حتی برای یک شیشه‌ی کوچک اضافه جا ندارد. گاهی از یکیشان یک پیاله پر می‌کنم برای لوبیاپلو یا استامبولی. هم زمان احساس کدبانوگری شدید و زندگی می‌کنم.

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

عصر


تا دیر نشده دست یکی را بگیرید و بروید پارک ملت دو قدم راه بروید. اصلا تنها بروید. این آفتاب و درخت‌ها و برگ‌ها را از دست ندهید. حالا ببینید چه روزی است که من گفتم.


۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

چیزی یافت نشد

یک ساعت تمام توی آلبوم‌های هایده در سایت ایران ترانه گشتم و گشتم. گمانم بیش‌تر از ده آهنگ را کامل گوش دادم و چند تایی را هم بردم جلو تا ببینم همان است که می‌خواهم یا نه. هیچ کدام آن‌ها نبود. اسم آلبوم یا ترانه را نمی‌دانم. حدسی هم ندارم. حتی یک کلمه‌اش را هم یادم نمی‌آید. فقط بخش‌هایی از تم آهنگ توی کله‌ام می‌چرخد. و البته تصویری از آهنگ در ذهن دارم که پررنگ‌تر از هر چیز دیگری است. صبحی در زمستان است که آفتابِ کمی دارد. من و دوستم در ماشین او نشسته‌ایم و مدرس را پایین می‌رویم که برویم دانشگاه. صدای هایده و دوستم و سکوت من، ماشین را پر کرده است.
جست‌وجوی سایت ولی کاری به این نشانی‌ها که من می‌دهم ندارد.

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

.

همه در این که «این حیوونا رو باید اعدام کرد» اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در تشخیص مصداق‌هاست.

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

نزدیک نشود. رنگی می‌شوید.

بعضی آدم‌ها مثل نقاشی‌های باب راس اند. خوش آب و رنگ، چشم‌گیر، پر زرق و برق، بی‌ظرافت و بدون جزئیات. بهتر است فقط از دور نگاهشان کنید. از نزدیک و دقیق دیدنشان لذتی ندارد.

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

مزه‌های جادویی


بعضی مزه‌ها خاص اند. مزه‌ی دیگری شبیهشان نیست. نمی‌شود با چیزی عوضشان کرد. مثلا من همیشه فکر می‌کنم کسی که سیب دوست ندارد چه درکی، تصوری دارد از مزه‌ی سیبِ ترشِ ترد که وقت گاز زدن آبش قطره قطره می‌چکد. کسی که شکلات دوست ندارد، چه حسی را جایگزین باز شدن آرام شکلات توی دهانش می‌کند. آن‌ها که کره دوست ندارند چه عطر و طعمی شبیه آن پیدا کرده‌اند برای گذاشتن لای نان داغ صبحانه. اصلا همین خرمالو. چی با مزه‌ی خرمالوی رسیده‌ای که پوستش نازک شده و آرام می‌مکیش برابری می‌کند؟

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

اعتیاد جدید

خدا هیچ کس را معتاد سریال دیدن نکند که از فیلم و کتاب و زندگی و همه چیز دیگر بازمی‌ماند. می‌دانید، این روزهام را دارم با فیبی و جویی و باقی رفقاشان می‌گذرانم. به از شما نباشد بچه‌های خوبی اند. صد البته که به پای شما دوستان نازنین نمی‌رسند.

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

دور و بر


بر اتوبان چمران، روبه‌روی پمپ بنزین ولنجک.

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

آهسته آهسته

بعضی وقت‌ها زندگی خلوت و کم رفت‌وآمد است. اتفاقی نمی‌افتد. کسی زنگی نمی‌زند. نامه‌ی جدیدی نمی‌رسد. و این وقت‌ها زندگی لزوما دل‌گیر یا ناخوشایند نیست.
حلزون نیستم. از کوه فوجی هم بالا نمی‌روم. ولی دارم آهسته زندگی می‌کنم.