۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

همین دیگه

خب کمی صبر کنید این پاییز برسد از راه. روزها کوتاه شوند. آفتاب کجکی بتابد. هوا کمی خنک شود. شب‌ها دلتان شنل یا ژاکت بخواهد. غروب‌ها هوس نسکافه‌ی داغ بکنید. برگ‌های توی کوچه وقت راه رفتن زیر پاتان خش‌خش کند. چرخ‌های طوافی زالزالک بفروشند. بعد که این چیزها رسیدند و خودی نشان دادند و جاگیر شدند، آن وقت هی بگویید پاییز آمد؛ پاییز شد. نه این که همین که تقویم پرید روی اول مهر جار و جنجال راه بیندازید که باز پاییز عزیز.
به قول معروف نکنید آقا جان! نکنید.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

آخ كه فقط پاييز را دوست داشتن چه‌قدر مي چسبد، آن هم پاييز امسال را. امسال پاييز ديگري‌ست براي من. مي‌دانيد چرا؟

نازی گفت...

دوس جون، اگه من اینجا منتظر این چیزها بمونم، هیچوقت پائیز نمیاد!کاکتوسها که پائیز ندارن
:)
:*

ناشناس گفت...

[labkhand]

ناشناس گفت...

دیدین که اومد پاییز؟
باید نازشو کشید... :)

ناشناس گفت...

ديروز باد وحشي داشت روسري‌م رو با خودش مي‌برد. موهام هنوز خيس بود، ‌خودم هم. سرماي شيريني پيچيده بود زير روسري. بر دو تقسيمش كردم.

arash گفت...

آره موافقم. اما یک بخش از باور کردن چیزها هم اینکه درونیشون کنی و با درونت ببینیشون. بعضیها، شاید هم همه ما حداقل در لحظاتی، تو بهار پاییز را می بینیم. کسی را می شناسم که از وقتی از سفر مطالعاتیش از قطب جنوب بر گشته هنوز هم تو قطب و با قطب داره زمدگی می کنه.

...... گفت...

خوب اینجا خیلی وقته که پاییزیه. خوب هم پاییزه.بارون می زنه بعد نیم ساعت بعد افتاب بی رمق زور می زنه از پشت ابرهای رقیق خودش را می کشه بیرون .....

در ضمن اگه هنوز از اون دفترهای کارگاه دوستتون و خودمون دارید من حاضرم باهاتون به هر شرطی که خواسیتد تاخت بزنم.... ادم مجبور در به در دنبال کارهای خودش بیافته....