نمیدانم چرا زمان نوجوانی من معنی تولد و مهمانی دوستانه این بود که دور هم جمع میشدیم و اول تا آخر میزدیم و میرقصیدیم. آن وسط چیپس با ماست موسیر و از توی کاسهی بزرگی پفک میخوردیم. گاهی هم معلمهامان را مسخره میکردیم. آخر هم سالاد اولویه و ژامبون میخوردیم و برمیگشتیم خانه و به همه میگفتیم خیلی بهمان خوش گذشته.
شما هم همین طور بودید یا ما خیلی بچههای نافرهیختهای بودیم؟
خوشمزهش این است که امروز یکی از همین مثل خودم نافرهیختهها، اساماس زده که کاری کنید که آیندهتان رویایی در دسترس باشد نه در دوردست و انتخابات 24 اسفند و خانم دکتر فلانی – که خودش باشد – و از این چیزها.
شما هم همین طور بودید یا ما خیلی بچههای نافرهیختهای بودیم؟
خوشمزهش این است که امروز یکی از همین مثل خودم نافرهیختهها، اساماس زده که کاری کنید که آیندهتان رویایی در دسترس باشد نه در دوردست و انتخابات 24 اسفند و خانم دکتر فلانی – که خودش باشد – و از این چیزها.
۷ نظر:
من هنوز گاهي همون قدر نافرهيخته ام.
نمی دونم بگم عالی بود ، معرکه بود،
هر چی بود من تا چند دقیقه پشت مونیتور داشتم داشتم می گفتم
«حال کردم»
«یعنی حال کردم»
ببخشید یه کم لاتی شد
ما هم همینطور بودیم. من که هنوز هم همین قدر نافرهیخته هستم و به همین خاطر به خودم می بالم!
وبلاگی موقر و سنگین رنگین و خواندنی.
برای همین نشستم اکثرش را خواندم.
:)
سلام ..میم نون
من سین شین هستم ...همون مدرسه ای که تو بودی... همون شهری که تو بودی...اگر این اسمش نافرهیختگی است ، دلم می خواهد تا ابد نافرهیخته باشم .هنوز یه عده از دوستای قدیمی مدرسه دور هم جمع میشیم و تا دلت بخواد نافرهیختگی می کنیم .. جای بقیه خالی
چقدر نوشته های شما آشناست. من هم این فضاهارو تجربه کردم. به قول پرستو بالائیه ما هنوز هم نافرهیخته ایم.
نه بابا ما هم همین کارا رو می کردیم. گرچه با توجه به مدرسه و دانشگاه مشابه :) شاید طبیعی باشه...
ارسال یک نظر