۱۳۸۶ تیر ۱۶, شنبه

خانگی

این گل‌های آپارتمانی واقعا آپارتمانی اند. جای دیگر تقریبا زنده نمی‌مانند.
دو تا گلدان داشتیم در خانه‌مان. روزهای آخر اسفند سال قبل خانه‌تکانی می‌کردم. به نظر من هوا خیلی خوب بود و همه‌ی گل و گیاه‌ها زنده شده بودند. این باغچه‌بیلی هم همش توی کوچه داد می‌زد و یادمان می‌انداخت که آخ چه حیف که ما باغچه نداریم. (یعنی داریم ولی آن موقع اختیارش دست ما نبود. بعد هم البته کاری برایش نکردیم.) من به نظرم آمد اگر این گل‌ها را بگذارم روی بالکن تا هوای تازه بخورند چه لطفی در حقشان کرده‌ام. تازه کلی روحیه‌ی خودم هم خوب شده بود و احساس زندگی می‌کردم. وسط روز گذاشتمشان روی بالکن که آفتاب و هوا بخورند. فردا صبح که گذرم به بالکن افتاد دیدم چیزیشان شده است. کلی تعجب کردم و واضح است که نفهمیدم چه‌شان شده. فردای آن روز فهمیدم سرما بلایی سرشان آورده است. خلاصه زودی آوردمشان خانه. کلی هم از سلیقه‌ی بدشان تعجب کردم که مگر کسی توی این هوا سرما می‌خورد. گذاشتمشان جای گرم و تا جایی که بلد بودم بهشان رسیدم. یکیشان ولی خشک شد. هم عمر زندگیمان بود. کلی غصه خوردم.
آن یکی دیگر یک سال طول کشید تا چیزی شد. امسال دوباره اوایل اردیبهشت به نظرم رسید بگذارمش توی بالکن. نه این که هوس کرده باشم. احساس کردم گناه دارد تمام روز توی آن اتاق تنها بماند و از این هوای اردیبهشتی و جلالی بی‌نصیب. فکر کردم هوا با هیچ مقیاسی سرد نیست. برای این گل‌ طفلک هم خوب است. گذاشتمش توی بالکن. دو روز بعد رفتم آبش بدهم. دیدم همه‌ی برگ‌هایش سوخته یا خشک شده است. واقعا درکش نکردم که چرا این طوری شده. آوردمش توی خانه و حالا دو ماه تمام است که همه جوره نازش را می‌کشم. کمی بهتر شده. احتمالا تا بهار آینده طول می‌کشد تا باز چیزی شود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

تو منو گول زدی!! سوسک از دیوار هم میتونه بره بالا چه برسه به تخت