۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

سلام و درود خدا بر افجه






پانزده را رفتیم افجه به در کردیم. قرار را روز قبلش من و دوستم با هم گذاشته بودیم. بعد از قرار ناامیدانه نشستم پای گوگل مپ که پیدا کنم باید از کجا برویم و راهش چه طور است. نقشه‌ی گوگل دقیق و کامل بود و تمام راه را درست نشان می‌داد. چرا فکر می‌کردم گوگل بلد نیست؟ چون خودم بلد نبودم؟
مثل یک سفر طولانی، دوربین و شال و ژاکت و خوردنی برداشتم. با این که فاصله‌ای ندارد و نزدیک است، انگار به جای دوری برای زیارت می‌رویم. هیجان داشتیم هر دو. توی راه هم هی ماجراهایی پیش می‌آمد. یک جا پیچ و سربالایی تندی بود که مطمئن نبودم باید همان را برویم. پیاده شدم از یکی از دو تا معازه‌ی باز بپرسم. یک طرف کوه بلند و ابر، یک طرف دره‌ی پر درخت و ابر، جاده خالی خالی، ساکت ساکت. شاید یک دقیقه طول کشید، مطلقا صدایی نمی‌آمد. به نظرم رسید تا الان هم اشتباه بوده توی ماشین موسیقی گوش می‌کردم. پیچ و سربالایی را رفتیم بالا. یک کم بعدش رسیدیم افجه. دو سه ساعتی ماندیم. ابر بود، ابرتر شد، باران گرفت، تگرگ زد، رعد و برق شد، باران کم شد، ابرها رفتند و آسمان باز شد و آفتابی و باز ابر شد. همه‌ش در همین دو سه ساعت. افجه مزد سفرمان را داد.

پ.ن: عکس منظره‌ی روبه‌روی  قبرستان افجه است

هیچ نظری موجود نیست: