امروز هوا از صبح آفتابی بود و آن تکهی آسمان که
از پنجرهی آشپزخانه دیده میشد آبی آبی. ظهر بعد از ناهار موقع شستن ظرفها، فکر
کردم دارم چنین روزی را بی قدر میکنم با توی خانه ماندن. رفتم بیرون، همین تپههای
نزدیک خانه. ترکیب آبی آسمان و نور خورشید و صدای بچهها و ولویی مردم که هیچ عجلهای
نداشتند، حالم را خوش کرد. شنبه و کار و بیحوصلگیهای هر روز و هوای پردود تهران
خیلی دور به نظر میرسید.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
تپهای هم مگه مونده در دسترس؟ تا جایی که چشم کار میکنه یا دارن خونه میسازن یا که در تسخیر دانشگاه و غیره است.
به محسن: یه چیزایی هست هنوز. اونایی که از دست دانشگاه و باقی جاها در امان مونده رو البته شهرداری تصرف کرده و شده پارک. ولی خب هنوز هست.
ارسال یک نظر