۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

این جوریه دیگه

دو روز تعطیلی در حال تمام شدن است. احساس بعد از سیزده به در را دارم. انگار قرار بوده دو هفته تعطیل باشیم. براش نقشه‌های زیادی داشتم. خانه را فلان می‌کنم. فلان فیلم را می‌بینم. کمد دیواری را این جوری مرتب می‌کنم. تمام شد بدون این که هیچ کاری کرده باشم. هی ولو، هی چرت، هی کارهای معمولی. لابد اثر این است که برای اولین بار توی عمرم سر کار تمام وقت می‌روم؛ هر روز از صبح تا شب و حتی پنج‌شنبه‌ها. همیشه از کار تمام وقت دوری کرده بودم با این دلیل که یک کم جا برای نفس کشیدن باقی باشد. ولی هیچ وقت معنی واقعی این جای نفس کشیدن و دو دقیقه برای خودم بودن را درک نکرده بودم. شاید چون همیشه داشتمش. همیشه وقت‌های زیادی برای خودم بودم و همیشه جا برای نفس کشیدن و حتی نفس عمیق کشیدن داشتم. حالا اما برای خودم بودن خلاصه می‌شود توی نیم ساعت رانندگی صبح و پنجاه دقیقه رانندگی در ترافیک غروب که اگر بشود، دقیقه‌هاییش را من برای خودم هستم. این طوری است که اگر صبح هوا تمیز باشد و آب‌پاش‌های چرخان خودکار مشغول آب دادن چمن‌های رمپ باکری به نیایش و قطره‌های آب توی نور باشند و سبزه‌ها زیر آفتاب، دو دقیقه‌ی برای خودم بودن صبح قبل از رفتن توی شلوغی روز خیلی لذت‌بخش است. یا اگر عصر موقع برگشتن هنوز خورشید باشد و من بتوانم درختی که توی نیایش سر سردار جنگل هست را در نور آفتاب و دم غروب ببینم، انگار جایزه‌ی تمام کردن روزم را گرفته‌ام و خوش برمی‌گردم خانه. 

هیچ نظری موجود نیست: