آشپزخانه، امروز صبح
۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه
۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه
.
موقع خداحافظی مثل همیشه بغلم کرد و پیشانیم را بوسید ولی مثل همیشه سفارشهای مختلف نکرد. فقط خیلی ساده و معمولی گفت به امید دیدار بابا. با تشدید روی میم و خیلی امیدوارانه. دلم میخواست هیچ چیز دیگری توی دنیا نبود و من همان جا میماندم.
انگار یک بندی توی دلم پاره شده و چیزی از دلم همان جا جا مانده.
۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه
حاضر غایب
انگار ده سال از شروع فارسی وبلاگ نوشتن گذشته است. یادم آمد وبلاگهایی بودند که من خیلی دوستشان داشتم و دیگر نیستند و دو سه وبلاگ هم بودند که هنوز هستند و دوستدارمشان.
دلم برای این وبلاگها تنگ شده. اول از همه شاهین دلتنگستان از جوار اقیانوس آرام که هنوز هم گاهی نوشتههاش را میخوانم و کیف میکنم. یکی خورشید خانم که خیلی خودمانی و نزدیک بود. یکی نارنج که طولانی و خوب مینوشت و حیف که دیگر نمینویسد. یکی زننوشت که نوشتههاش کوتاه و خوب بود. یکی مریم نبوینژاد که من نوشتههاش را به خصوص در اوایل مهاجرتش خیلی دوست داشتم و این قدر کم مینویسد و دیر به دیر، که تقریبا میشود گفت نمینویسد. یکی ستاره قطبی که به مناسبت محل زندگیش و تجربههای دست اولش و نگاه خوبش وبلاگش را دوست داشتم. یکی هم کامران آن سوی دیوار که کرکرهی وبلاگش پایین است.
از قدیمها کتی سایهنوشت هست هنوز که خیلی هم خوب است. آیدای پیادهرو هست و باز هم خیلی خوب است. عابر پیاده هست که در نوشتههاش چیزی هست که من نمیدانم چیست و دوستش دارم.
۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)