پنجشنبهی سه چهار هفته قبل، برای کنسرت دخترک دوستم میرفتم تالار اندیشهی حوزه هنری واقع در خیابان حافظ. از تخفیف کتابفروشیهای کریم خان کتاب خریده بودم. کولهپشتیم سنگین بود. زیر پل کریم خان بی دلیل و خیلی زیاد نیروی ضد شورش ایستاده بود. سر حافظ هم. مدلهای مختلف با لباسهای مختلف. مردم متعجب بودند و حیران هم را نگاه میکردند و ضد شورشیها را ورانداز میکردند. توی تاکسی آقای رانندهی تاکسی حدسهای جالبی در بارهی این همه نیرو توی خیابان میزد که بیشتر شبیه پستهای وبلاگهای مینیمال بود تا دلیل جدی. و البته او داشت جدی می گفت. از جلوی ضدشورشها رد شدم پیاده و حتی از یکیشان پرسیدم چه خبر است. گفت برو خانم. سر دیگر حافظ و زیر پل حافظ در حد قیامت بود. خیلی دلچرکین و کمی نگران رفتم توی سالن نشستم. تاریک بود و هیچ صدایی از بیرون نمیآمد، انگار یک دنیای دیگر. روی سن نور داشت و بچهها لباسهای رنگی پوشیده بودند. مثل رنگینکمان. بالا پایین میپریدند و میخندیدند و میخواندند. جایی از شعرشان میگفت
«یه جا کشک یه جا دوغه
غم و غصه دروغه
میخندن همه قاه قاه
چه قد خوبه خدایا»
آنها آن بالا روی سن با لباسهای رنگینکمانیشان میخواندند و دست میزدند. من خوشحال از تاریکی سالن جلوی دهانم را گرفته بودم و هایهای گریه میکردم. نمیدانم چرا امیدوار بودم باور کرده باشند که غم و غصه دروغ است.
میدانم که غم و غصه دروغ نیست. هیچ وقت نبوده است. دل هیچ کس هیچ وقت خالی از درد و غم نبوده است. ولی وقتهایی هست که غم و غصه همگانی است. خودش را فرو میکند توی چشم آدم. توی هوایی که نفس میکشی پخش شده و حتی نمیشود ساعتی فراموشش کرد یا وانمود کرد نیست.
دوست دارم تا روزی که غم و غصه کمی عقب بکشد، چیزهای کوچکی پیدا کنم و دلم را بهشان خوش کنم و شادی را زنده نگه دارم و در حد توانم تلاش کنم غم و غصه دروغ به نظر برسد.
سال جدید به همهی کسانی که این جا را میبینند مبارک. از این بین دلم میخواهد به دردمندان بگویم حواسم بهشان هست و امیدوارم به آنها مبارکتر و آسودهتر باشد.
«یه جا کشک یه جا دوغه
غم و غصه دروغه
میخندن همه قاه قاه
چه قد خوبه خدایا»
آنها آن بالا روی سن با لباسهای رنگینکمانیشان میخواندند و دست میزدند. من خوشحال از تاریکی سالن جلوی دهانم را گرفته بودم و هایهای گریه میکردم. نمیدانم چرا امیدوار بودم باور کرده باشند که غم و غصه دروغ است.
میدانم که غم و غصه دروغ نیست. هیچ وقت نبوده است. دل هیچ کس هیچ وقت خالی از درد و غم نبوده است. ولی وقتهایی هست که غم و غصه همگانی است. خودش را فرو میکند توی چشم آدم. توی هوایی که نفس میکشی پخش شده و حتی نمیشود ساعتی فراموشش کرد یا وانمود کرد نیست.
دوست دارم تا روزی که غم و غصه کمی عقب بکشد، چیزهای کوچکی پیدا کنم و دلم را بهشان خوش کنم و شادی را زنده نگه دارم و در حد توانم تلاش کنم غم و غصه دروغ به نظر برسد.
سال جدید به همهی کسانی که این جا را میبینند مبارک. از این بین دلم میخواهد به دردمندان بگویم حواسم بهشان هست و امیدوارم به آنها مبارکتر و آسودهتر باشد.