۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

از ماه لکه‌ای بر پنجره مانده است

خانه‌ی ما سه بر است. یعنی این که از سه طرف پنجره دارد؛ شمال و جنوب و شرق. نه بابا خیال برتان ندارد که چه خانه‌ای است. احتمالا تنها حسنش همین پنجره‌ها و نور زیادش است. آن هم به نظر من. چون مهربان همسر نور زیاد و پنجره‌ی زیاد دوست ندارد. یک نمونه‌ی اختلاف نوری ما دو تا صبح‌هایی است که هر دو خانه ایم و سر حوصله و فرصت می‌خواهیم صبحانه بخوریم. به نظر من بهتر است در آش‌پزخانه که پرنور و روشن است بخوریم. او می‌گوید که آن جا از شدت نور کور می‌شود و اول صبح تحمل آن همه نور را ندارد.
حالا این چیزها را بی خیال. آش‌پزخانه پنجره‌ی شرقی و شمالی دارد. شمالی که هیچ. خورشید و ماهی ازش پیدا نیست. در عوض تا دلت بخواهد خرمالوهای درخت‌های همسایه‌ها، که نمی‌دانم چرا نمی‌چینندشان، پیداست. اما این پنجره‌ی شرقی خوب چیزی است. این پنجره یکی از اضلاع کنج استراتژیک آش‌پزخانه است. یعنی کنجی که گاز و سینک ظرفشویی و چای‌ساز آن جا است. شیشه‌ی پایینی پنجره طرح‌دار (مشجر؟) است. شیشه‌ی بالایی که شاید چهل سانت بیش‌تر نیست، ساده است. می‌شود ازش آسمان را دید زد. ابرها را تماشا کرد. می‌شود ماه را پیدا کرد. همین می‌شود که گاهی شب‌ها وقتی پای گاز ایستاده‌ام و پیاز داغ می‌گیرم یا گوشت قلقلی‌ها را توی روغن می‌چرخانم یک آن سرم را می‌برم بالا و ماه را که همان طرف‌هاست تماشا می‌کنم. یا وقتی که اسکاچ به دست و دستکش در دست دارم ظرف‌ها را کفی می‌کنم، سرم را برمی‌گردانم، دست‌هام را طوری می‌گیرم که کف‌ها نریزد کف آشپزخانه، سرم را آن قدر این طرف و آن طرف می‌کنم تا ماه را پیدا کنم و ببینمش که هلال است یا کامل و ناگهان دلم باز شود. انگار نه انگار که تا قبل از آن هزار فکر و خیال در سرم می‌گشته یا آواز غمگینی می‌خوانده‌ام. یک دفعه می‌بینم که دارم لب‌خند می‌زنم. به رنگش دلم را خوش کرده‌ام و زیباییش که هر شبی یک جور است. بعد دوباره دست‌ها روی ظرف‌های چرب می‌چرخند.

پ.ن: عنوان بخشی از یک شعر گروس عبدالملکیان است.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوش بخت باشی!

ناشناس گفت...

به این می گن حظ بصری از چارچوب پنجره!
خدابیامرز سهراب می گفت:مادرم چاقو را در حوض نشست ماه زخمی می شد!(بی ربط بود!)

ناشناس گفت...

یا علی مدد