همسایهی ما یک گربهی ماده دارد. طبقهی پایین و توی حیاط زندگی میکند. برای خودش خوش بود. بال و گردن پخته و استخوانگرفتهی مرغ و ماهی کیلکا و کنسرو مخصوص گربه میخورد و بازی صبح و عصر و از این جور قرتیبازیهاش هم به راه بود. از دو هفتهی پیش یک حالت افسردهای پیدا کرده بود این گربه و کارهای عجیبی میکرد. بردندش دامپزشک و گفته بود این بالغ شده و بعد از این اگر بیجفت بماند هر روز همین بساط است. خلاصه که یک کارها کرد سر دو سه روز که بیا و ببین. انگار نه انگار که ما آدمها سالها بالغیم و صدامان هم درنمیآید. بعد خانم گربه که دلش نمیخواست غذای بیدردسر و جای گرم و نرمش را بیخیال شود و برود توی کوچه دنبال زندگی بالغانه، هی آمد توی حیاط و هر جور صدایی بلد بود از خودش درآورد. نتیجهش این که الان چند روزی است هر چی گربهی نر از چهار تا کوچه بالاتر تا چهار کوچه پایینتر هست، اول آمد لب دیوار ما و بعد طی مراسمی پرید پایین و با این گربه خانم مراوده کرد و رفت پی کارش. حالا ببینم چند ماه دیگر که این گربه خانم شد یک گربهی مادر با سه چهار تا بچه یکی از این گربههای نر اندازهی خرس این طرفها پیداش میشود.
۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
خوش بگذره گربه داری :D
یا حق
سلام
اصلاش همهٔ گربهها بیصفتاند. ربطی هم به نر و ماده بودنشان ندارد. ولی هنوز هم عشق مناند. حتی کثیفترینشان.
پ.ن:
خوابگاه دانشجویی ما پر از گربه بود. بچه گربهها را بین خودمان تخس میکردیم: میشدند دختر پسرهایمان. بعد همین که بزرگ میشدند، میرفتند پی زندهگی خودشان. ولی هنوز ما پدر و مادرشان بودیم. کاری نداشتیم که یادشان مانده باشد.
.
.
.
موفق باشی
حالا وای به روزی که دو تا نر سر یک ماده دعواشان بشود!حالا ماجراها دارید شما!بچه می زاد، بچه هاش عین خودش می شن!زایشگاه راه می یوفته، بچه ها را می برد روی در آموزش راه رفتن می دهد.ماجرا دارید تا چندین و چند سال!
ارسال یک نظر