اول صبح، هوا تاریک روشن راننده راستهی نواب را گرفته و میرود بالا. همان طور که بالاتر میرویم، وضوح تصویرهای روبهرو بیشتر میشود. از یک جایی به بعد در چمران، خیلی خوب همهی کوههای پیش رو با همهی پستی و بلندیهاشان را میشود دید. کمی مهگرفته و بسیار دلانگیز. گرد سفیدی روشان پاشیدهاند. زیباتر از همیشه. هوا خنک است و تمیز. نگاهم همین طور روی کوهها و ابرها مانده و شیشهی پنجره را کشیدهام پایین. هوای رقیق و خیس اول صبح را میدهم توی سینه. دوباره میفهمم که این شهر را دوست دارم و دلم براش تنگ میشود. حتی وقتی فقط چهار پنج روز ازش دورم.
۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه
همخانگی
یکی از چیزهای خوبی که از همخانگی -دوستی یا معاشرت نه! دقیقا زندگی کردن در یک خانه و زیر یک سقف- با مهربان همسر یاد گرفتهام، کار کردن با تختهی آشپزخانه است. هفت سال پیش که تازه با هم به این خانه آمده بودیم، هر وقت میخواستم پیاز داغ کنم یا کاهویی برای سالاد خرد کنم، تخته را درمیآورد و گیر میداد که بگذارمشان روی تخته. من هم گیر میدادم که من روی دست راحتترم و اصلا چه کاری است که تخته را هم کثیف کنیم و ظرف اضافه کنیم. هی او کارد و پیاز را از من گرفت و گذاشت روی تخته و خیلی تر و تمیز و منظم خرد کرد. بعد گفت ببین چه قدر بهتر شد. تازه روی انگشت شستت هم جای کارد نمیماند. خلاصه من اول کمی سخت این کار را می کردم و بعد دیگر عادت کردم. حالا مدتهاست که برای هر کاری تخته را درمیآورم و با اعتماد به نفس زیاد قارچ خرد میکنم و سیبزمینی خلال میکنم و حس خوب حرفهای بودن میکنم.
۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه
جهنمِ دنیایِ واقعی
انگار این لنیهای گری کوپر و علیهای کنعان روی کاغذ یا پرده، خوشایندتر و خواستنیتر از توی دنیای واقعی اند.
۱۳۸۷ مهر ۳۰, سهشنبه
اما نه حالا حالاها
وقتی از دنیا و مافیها خسته و دلگیر اید، سری به سایت ایران ترانه بزنید و یکی دو تایی شماعیزادهی قدیمی پیدا کنید. بعد گوشتان را بسپرید به شروع آهنگهاش و قر و قمیشهایی که به ساکسیفون میدهد و افکتهایی که آن وسطهای آهنگها پیدا میشود. بعد میبینید که نیشتان کمی باز شده و در ذهنتان یکی از آن تصویرهای عروسیهای دورهی بچگی زنده شده. از همانها که یک نفر وسط دارد قر مبسوطی میدهد و بقیه دارند دست میزنند و تماشا میکنندش.
۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه
تو که دستت به نوشتن آشناس
این هم ماه کاغذی من. دفترچهای است که چند سال پیش دوستی درست کرده و هدیه داده. همین طور که تماشا میکنیش، میل نوشتن چیزی را درونت زنده میکند. یک چیز کوتاه؛ یک چیز خیلی شخصی. چه یادداشتهای سفری که ندیده این دفترچه. چه نامههایی که روی کاغذهاش نوشتم و نفرستادم. گاهی عصرها که میروم تنها راه بروم، با خودم میبرمش. اغلب هم چیزی نمینویسم توش. فقط از کیفم بیرون میآورمش، نگاهش میکنم و دستم را روی جلد آبی کلفتش میکشم. همین خوب است. کافی است برای این که تنها نباشم و حس راه رفتن را با کسی قسمت کرده باشم.
پ.ن: این ماه کاغذی را به خاطر یک سری از یادداشتهای آقای اولدفشن نوشتهام.
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
دوستان در مراجعه اند
دیدن دوستی در کافهای یا با او قدم زدن در خیابانی، پارکی، جایی مال وقتهایی است که او را مرتب میبینی. همین هفتهی پیش دیدهایش. دو روز قبل تلفنی حرف زدهاید. دیدن دوستی بعد از مدتها، مثلا یک سال، خانه لازم است. باید فقط در خانه هم را ببینید. ولو شوید روی زمین. سینی با دو تا لیوان چای و چند تایی شکلات و شکرپنیر آن وسط باشد. یک عالمه کتاب و سیدی کنارتان ریخته باشد و شما بیتوجه به آنها غرق حرف زدن با هم و تماشای هم شده باشید. بعد از یکی دو دیدار این چنین، شاید آماده شده باشید که باز هم با خیابانها را بالا پایین بروید و مردم را تماشا کنید یا منوی کافه را با دقت تمام بخوانید و باز همان چیزهای همیشگی را سفارش بدهید.
۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه
وقتی امامزادهها به داد کارگردانان میرسند یا معناگرای خونمان زده بالا
سه زن فیلم خوبی نیست. به چشم من فیلم نیست اصلا. اما چیزهای خوبی درش هست. مثل آن تصویری که نیکی کرمی پشت رل نشسته و رانندگی میکند و دوربین از بیرون روی شیشهی ماشین ثابت شده و هی تصویر آسمان و درختهای خیابان را روی صورتش میبینیم که میگذرد و میگذرد. یا آن آهنگی که آن چند پسر جوان در زیرزمین خانهای با هم اجراش میکنند. یا اصلا همان دو سه دقیقه رضا کیانیان آرام و دوستداشتنیای که دلت میخواهد حتی از روی پردهی سینما بغلش کنی.
۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه
یار مو کوتا، لب یاقوتا
همیشه در ادبیات معشوقهای مو بلند مورد توجه بودهاند. همه جا صحبت از موی بلند یار است. از گیسوی کمندش. از طرههای آشقتهاش. از حلقههای پیچ در پیچ موهاش. در هیچ ترانهای، قصهای، شعری کسی یادی از معشوقهایی که موی کوتاه دارند یا حتی اصلا مو ندارند، نمیکند. هیچ کس در وصف پوست سری که از لابهلای موهای کمپشت معشوقی زیر آفتاب پیداست و برق میزند چیزی نگفته. انگار کم موها لایق عاشق شدن نیستند.
پ.ن: عنوان را که یادتان هست؟ ترانهی دامبولی بود که دههی شصت مد شده بود. اصلا یادم نیست که خواننده کیست. ممنون از دوستی که یادم آورد.
پ.ن: عنوان را که یادتان هست؟ ترانهی دامبولی بود که دههی شصت مد شده بود. اصلا یادم نیست که خواننده کیست. ممنون از دوستی که یادم آورد.
اشتراک در:
پستها (Atom)