من عکس خیلی دوست دارم. هر چیزی که به عکس مربوط باشد را هم دوست دارم. عکس گرفتن، عکس تماشا کردن، آلبوم، قاب عکس، و خلاصه چیزهای این طوری. بعد آدم از هر عکسی یک جور لذتی میبرد. من با عکسهای آدمها و زندگیهاشان و خانههاشان خیلی حال میکنم. وقتهایی که خیلی خسته و غمگین ام، دیدن آدمها و زندگیهاشان خیلی امیدوارکننده است. خیلی واضح نشانم میدهد که زندگی در دنیا جریان دارد. در جاهای دیگری از دنیا مردم زندگی میکنند و شادند یا حتی مثل من غمگین و خسته اند، ولی هستند و من تنها نیستم و دنیا به آخر نرسیده است. عکسهای مردم و زندگی روزمرهشان یادم می آورد که با همهی دوریها چه قدر به هم شبیهیم، که دنیا هیچ جا کامل و بینقص نیست ولی باز زندگی راهی برای خودش باز میکند. عکس گوشه کنار خانهی مردم، گالدانهای پشت پنجره، بشقاب سیب روی میز وسط هال، سبد ظرفهای کنار سینک، دیدن رنگ و نور این عکسها سرحالم میکند. وقتی بی حال و حوصله ام، یادم میآورد که جاهای دیگری از دنیا زندگی چه قدر خوب جریان دارد. الان هی فکر کردم که چی توی این عکسها هست و سعی کردم توضیح بدهم. نشد.
امشب که دوستی لینکی از عکسهای توی خانهای برام فرستاده بود، دوباره یادشان افتادم. بر همهی ما باد همواره عکس تماشا کردن.