ساعت نزدیک پنج صبح است. بیرون باران میبارد. توی خانه گرم و آرام است. فقط صدای یخچال هست. همسر خوابیده. من یک ترجمهی نصفه کاره داشتم که آخر شب تمام کردم. گودرم را صفر کردم. بعد رفتم آشپزخانه. ظرفهای کثیف دیروز و امروز را شستم. سینک را برق انداختم. همهی طاقچهها و میز و این جا آن جا را دستمال کشیدم. خردهریزهای دور و بر آشپزخانه را جمع کردم. بازیافتیها را ریختم تو کیسهی بازیافت. کف آشپزخانه را تی کشیدم. الان آشپزخانه برق میزند. توالت دست شویی را شستم. یک کم دور و ور هال را جمع و جور کردم. به صورتم از آن لوسیون بیخاصیت که فقط به من احساس به خودم توجه کردن میدهد مالیدم. اگر بلد بودم ناخنهام را لاک میزدم. منتظرم که فردا شروع شود و روز بهتری باشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)