۱۳۸۵ اسفند ۱۶, چهارشنبه

این بیرون

مشترک مورد نظر من دستگاهش را روشن کرده و در دست‌رس است.

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

چه کنم

هیچ کاری نمی‌توانم بکنم جز این که بشینم جلوی این مانیتور و هی بگردم ببینم کجا خبر جدیدی هست. یا این که شماره‌ای را بگیرم و سرکار خانم توی گوشی بگوید دستگاه مشترک مورد نظر من خاموش می‌باشد. به چه دردی می‌خورم من؟

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

دل‌تنگی

به گمانم پیش از لینک آخر این مطلب، این وبلاگ پنج خواننده داشت. اولیش در خانه‌مان، یکی در نانسی، یکی در استنفورد، یکی در یزد و یکی در آن سوی تهران. این آخری دیشب را در اوین گذرانده است و من اصلا نمی‌توانم تصور کنم چه گونه بوده. شاید مثل همیشه خندان.
قرار بود شنبه با هم برویم نمایشگاه عکس مک کوی. امیدوارم که امشب را در خانه‌شان بخوابد و همین هفته بتوانیم با هم عکس‌ها را ببینیم.